۱۴-این تخته (ی) سیاه را تازه خریده ام.
سیاهی بی ارتباط با تخته سیاه نیست. هر چنددر حقیقت هر تخته سیاهی سیاه نمی باشد اما تفاوتی در اینجا به چشم می خورد و آن این است که معنای سیاه و تخته با هم جمع نشده اند تا معنی تخته سیاه را بسازند.به عبارت دیگر در جمله ی (۱۳) اگر چه سیاه فاقد معنی نیست. اما سازه ی معنایی به حساب نمی آید و تخته سیاه کوچک ترین سازه ی معنایی تلقی
می شود. از طرف دیگر سیاه در جمله ی (۱۴) یک سازه ی معنایی به حساب می آید( همان، ص۲۶)
برای تشخیص سازه ی معنایی میتوان از تست جانشینی یا تست تضاد معنایی مکرر استفاده کرد.به این گونه که یک سازه با همان نقش دستوری را جایگزین می کنیم. (که باعث تغییر در معنی جمله میشود) و این تغییر معنایی ایجادشده بین آن دو درتمام بافت ها ثابت بماند( یعنی اگردر هر جمله ی دیگری به جای آن سازه ی معنایی همان سازه را جایگزین کنیم تفاوت معنایی حاصله دقیقاً یکسان باشد) و جمله ها درهر حال دستوری و خوش ساخت باقی بماند( همان، ص ۲۶)
اما برای تعیین همه ی سازه های معنایی نمیتوان از تست بالا استفاده کرد مثلا برای تعیین سازه ی معنایی «ها» میتوان واژه های دارای این سازه را در بافت های متفاوت درمقایسه با عدم حضور آن قرار داد که دارای اعتبار است. برای مثال با توجه به نمونه ی (۱۵) مشخص می شود که ها یک سازه ی معنایی است (همان، ص۲۹)
۱۵-به کتاب (ها ) دست نزن = به گل (ها) دست نزن
(۱۵)به این معنی است که ها درهر دو طرف اعتبار یکسانی دارد و معنی یکسانی به جمله اضافه می کند.
در واژه های gooseberry , bilberry , cranberry نه berry و نه goose هیچ کدام سازه ی معنایی نیستند. در این واژه ها goose , bil , cran نوع یک مقوله را نشان میدهند و به آن ها برچسب معنایی می گویند وعنصر دوم berry که مقوله را نشان میدهد مقوله نمای معنایی خوانده می شود این دو با هم دیگر کوچکترین سازه ی معنایی را تشکیل میدهند( همان، ص۳۳)
از آن جا که این برچسب ها ارتباط معنایی قابل ملاحظه ای با عناصر دیگر زبان ندارند برچسب های خالص نامیده میشوند. اما برخی از برچسب ها که ارتباط معنایی قابل ملاحظه ای با عناصر معنی دار عادی زبان دارند بدون این که خودشان سازه ی معنایی باشند، مثل سیاه در تخته سیاه و red در red wine برچسب های ناخالص نام دارند این عناصر که به همین صورت در بافت های دیگر میتوانند به عنوان سازه ی معنایی عمل کنند اما دراین جا سازه ی معنایی نیستند تحت عنوان کلی شاخص معنایی قرار می گیرند.
به آن هایی که مثل black در blackbird تمام معنای سازه ای عادی خود را دارند شاخص کامل و به آن هایی که تمام معنای سازه ای عادی خود را ندارند مثل house در green house که دیگر یک خانه نیست، بلکه مانند خانه ی یک ساختمان است و سیاه در تخته سیاه که دیگر سیاه نیست بلکه مانند رنگ سیاه، تیره است. شاخص جزیی اطلاق می شود(همان، ص۳۴)اما واژه کوچکترین عنصر جمله است که قابلیت حرکت دارد. بدون این که باعث نادستوری شدن جلمه شود مثل علی کیک خورد. خورد علی کیک، کیک علی خورد، علی خورد کیک، البته همه ی واژه ها به یک اندازه قابل جابجایی نیستند. اما این امر موارد زیادی را شامل نمی شود بنابراین کوچک ترین واحدهای قابل جابجایی واژه ها هستند و تکواژها محلی ثابت دارند و غیر قابل حرکتند( همان، ص۳۵)
دومین ویژگی واژه ها این است که بزرگترین واحدهایی هستند که اجازه نمی دهند چیز جدیدی بین قسمت های سازنده ی آنها قرار بگیرد. یعنی در برابر گسیختگی مقاومت نشان میدهند جمله ای (۱۶) را در نظر بگیرید و ببینید عناصر جدید در کجا میتوانند قرار بگیرند(همان، ص ۳۶)
این نقاطی که میتوان واژه یا عنصر جدیدی را وارد کرد مرز واژه را نشان میدهند.(همان، ص ۳۶)
۴-۱-۸- واژه مشتق و واژه مرکب
قبل از وارد شدن به بحث شفافیت و تیرگی معنایی لازم است منظور از واژه ی مشتق و واژه ی مرکب به سادگی بیان شود واژه ی مشتق از ترکیب یک تکواژ قاموسی یا یک یا چند تکواژ دستوری به دست می آید و واژه ی مرکب از ترکیب دو یا چند تکواژ قاموسی (ستاک، ریشه یا واژه ای مستقل) حاصل میشود.
نگارنده معتقد است تکواژهای دستوری یا در صرف اشتقاقی به کار می روند که معمولا نه تنها مقوله ی دستوری را عوض می کنند بلکه معنی را هم تغییر میدهند و معنایی را به ریشه اضافه می کنند و یا در صرف تصریفی برای ساخت صورت های مختلف یک کمله به کار میروند که معمولا مقوله ی دستوری کلمه را عوض نمی کنند ونقش دستوری دارند اما با این حال معنایی را اضافه می کنند بنابراین از همان آغاز درموضوع صرف و ساخت واژه معنی دخالت دارند زیرا صرف به طور کلی، به ساخت واژه مربوط می شود و عناصرآن تکواژ ،ریشه، ستاک، و واژه هستند. به جز تکواژهای دستوری، بقیه ی عناصر دارا ی معنی هستند . حتی تکواژهای دستوری هم به نوعی معنی دارند و یا حداقل میتوان گفت در صرف اشتقاقی و صرف تصریفی(پدر واژه های مشتق و مشتق مرکب) باعث تغییر معنایی در کل کلمه می شوند واز نظر معنایی تاثیر گذارند و به همین علت، از همان ابتدا، بحث تیرگی و شفافیت معنایی در صرف رخ می نمایاند.
شفافیت معنایی زمانی مطرح است که معنی یک واحد واژگانی عبارت باشد از مجموع معانی عناصری که آن واحد را تشکیل میدهند.
در صرف هر واژه در صورتی شفاف درنظر گرفته می شود که به روشنی قابل تجزیه به تکواژهای سازنده اش باشد و دانسته های ما درباره تکواژهای حاضر در واژه برای تفسیر معنی واژه در بافت کفایت کند(بائر، ۱۹۹۶، ص۱۹)
تیرگی معنایی زمانی مطرح است که نتوان معنی یک واحد واژگانی را از مجموع معانی عناصری که آن واحد را تشکیل میدهند به دست آورد به عبارت دیگر حاصل جمع مفهوم عناصر تشکیل دهنده ی یک واحد واژگانی، مفهوم آن واحد را به ذهن متبادر نسازد.
اصطلاح آن عبارتی است که معنای آن از مجموع معانی عناصر تشکیل دهنده ی آن(وقتی به عنوان قسمتی از اصطلاح نیستند) قابل حصول نمی باشد(کروز، ۱۹۸۶، ص۳۷) اصطلاح بیش از یک سازه یا واحد واژگانی دارد اما کوچکترین سازه ی معنایی به حساب می آید( همان، ص ۳۷)
تمام اصطلاحات واحدهای واژگانی ابتدایی هستند اگر چه هر اصطلاح از دو یا چند واژه تشکیل شده اما همان پیوستگی درونی را دارد که از یک واژه ی واحد انتظار می رود برای مثال نمی توان سازه های تشکیل دهنده ی آن را جابجا کرد یا چیزی به درون آن اضافه نمود.در صورت انجام این امر، اصطلاح معنی و مفهوم اصطلاحی خود را از دست میدهد.یا این که عبارت نادستوری میشود( کروز، ۱۹۸۶، ص۳۸)
البته باید توجه داشت که در برخی از مواقع، کل اصطلاح نه به صورت یک واژه بلکه به صورت یک گروه و عبارت عمل میکند و آن زمانی است که اصطلاح به گونه ای تحت عمل تصریف قرار بگیرد دراین صورت تکواژ تصریفی به سازه ای از اصطلاح می چسبد که از نظر دستوری با آن مناسب باشد:
جمله های (۱۷) تا (۱۹) را در نظر بگیرید:
۱۷-وعده ی سر خرمن میدهد.
۱۸-وعده های سر خرمن میدهد.
۱۹-وعده ی سر خرمن ها میدهد.
واژه های درون مرکز و برون مرکز
مسأله ی دیگر، واژه های درون مرکز و برون مرکز است. واژه ی درون مرکز از تعدادی واژه تشکیل شده است که نوعی ارتباط نحوی بین آنها برقرار است و یکی از واژه های تشکیل دهنده واژه ی مرکب هسته ی معنایی واژه ی مرکب به حساب می آید( افراشی، ۱۳۷۸، ص۶۹) مانند میز نهارخوری یعنی میزی که از آن برای نهار(غذا) خوردن استفاده می شود. دراین ترکیب میز هسته به حساب می آید و میتواند در همه جا به جای کل این واژه ی غیر بسیط بنشیند.
اصطلاح برون مرکز، بر گروهی از واژه های مرکب اطلاق میشود که اجزای آنها به لحاظ نحوی با یکدیگر مرتبطند ولی درآن هسته ی معنایی واژه ی مرکب خارج از ساخت سازنده ی آن واژه ای مرکب قرار دارد(همان، ص۷۰) و هیچ کدام از عناصر تشکیل دهنده ی این واحد واژگانی نمیتواند به جای کل آن واحد واژگانی بنشیند، مانند جیب بر، که به معنای دزد است یا شیرین بیان که نوعی گیاه دارویی است.
اولمان (۱۹۶۲) بر پایه ی دیدگاه کهن طبیعت گرایان و قرار دادیون به واژه های تیره و شفاف می پردازد(اولمان، ۱۹۶۲، ص۲۲۱) بدون شک هیچ زبانی کاملا شفاف یا کاملاً تیره نیست همه ی زبان ها به این امر گرایش نشان میدهد که در میزانهای متفاوت واژه های قرار دادی و انگیزه مندی را شامل شوند که به عوامل متعددی وابسته اند. و برخی زبانی و برخی دیگر فرهنگی و اجتماعی اند. وجود این دو نوع واژه به احتمال زیاد نوعی جهانی معنایی به شمار می رود بعید است بتوان وجود زبانی را تصور کرد که هیچ اصطلاح نام آوا و یا استعاره های شفاف نداشه باشد و نیز به نمونه ای اندیشید که تنها از واژه های انگیزه مند تشکیل شده باشد(همان، ص ۲۲۱)
اولمان معتقد است که معمولا انگیزش به سه طریق در زبان روی می دهد (همان، ص۲۲۲)
انگیزش آوایی که درنام آواها قابل بررسی است دال را به لحاظ صورت آوایی اش در پیوند احتمالی با مدلول خود قرار میدهد( صفوی، ۱۳۷۹، ص۲۵۴)برای مثال واژه های جیک جیک دنگ دنگ در فارسی از این دسته اند. انگیزش صرفی که باعث می شود از حاصل جمع مفهوم تکواژها به مفهوم واژه ی غیر بسیط دست یابیم(همان، ص۲۵۴) برای مثال بادانستن مفهوم سم و پاش میتوان به مفهوم واژه ی سم پاش پی برد. انگیزش معنایی که به لحاظ شباهت معنایی سبب درک ترکیبات استعاری می گردد( همان، ص ۲۵۴) مثلا با دانستن مفهوم شمع که به دلیل مشابهت این مدلول جدید با مدلول قدیمی کاربرد استعاری یافته است میتوان مفهوم شمع اتومبیل را درک کرد( افراشی، ۱۳۷۸، ص۶۶)
کروز (۱۹۸۶) معتقد است آن عبارتی از نظر معنایی شفاف و غیر اصطلاحی است که به سازه های معنایی قابل تقسیم باشد( کروز ،۱۹۸۶، ص۳۷) همانطور که مشاهده می شود وی مفهوم شفاف را معادل غیر اصطلاحی میداند و اصطلاح را واحد واژگانی تیره مینامد. وی معتقد است آن عبارتی که ازنظر معنایی غیر شفاف است تیره خوانده می شود. (همان، ص۳۹) وی به مفهوم درجات تیرگی قایل است وتاکید می کند که شفافیت انتهای پیوستاری از درجات تیرگی است همان گونه که پاکی، نقطه ی مقابل و انتهای پیوستار درجات کثیفی است(همان، ص۳۹) وی برای تعیین درجه ی تیرگی در این پیوستار دو مشخصه و مولفه را لحاظ میداند (همان،ص ۳۹) عامل اول این است که آیا سازه های تشکیل دهنده ی عنصر غیر بسیط، شاخص کامل هستند یا شاخص جزیی و یا اصلا شاخص نیستند. برای مثال blackbird که دو شاخص کامل دارد شفاف تر از ladybird است که فقط یک شاخص جزیی(-bird) دارد که آن نیز به نوبه ی خود شفاف تر از red herring است که اصلاً شاخص ندارد( همان، ص۳۹) عامل دیگر در تعیین درجه ی تیرگی ،اختلاف یا تضاد بین تاثیر مشترک شاخص ها (چه کامل و چه جزیی) و معنی کلی اصطلاح می باشد. البته اندازه گیری و سنجش چنین تضادی به صورت عینی مشکل است اما برای مثال به نظر میرسد برخی از جفت های غیر قابل جابجایی مانند نان و پنیر و fish and chips تیرگی کمتری نسبت به blackbird دارند هرچند هر دو فقط شاخص های معنایی کامل را دارند(همان، ص ۳۹) اما احتمالا اگر به شما بگویندfish and chips به طور کلی تیره است تعجب میکنید.اما کافی است بدانید هر نوع ماهی با هر روش که پخته شده باشد یا به هر نوعی که عرضه شود برای توصیف آن کفایت نمی کند اما درمورد ترکیب هایی نظیر chips and fish یا fish with chips قضیه کاملا متفاوت است و هر دو شفاف هستند. (همان، ص۴۰) وی معتقد است تمام توالی های تیره، کوچکترین واحدهای واژگانی به حساب می آیند و در نتیجه، بهتر است در یک فرهنگ لغت مناسب به صورت (مدخل های ) جداگانه فهرست شوند(همان، ص۴۰)
باطنی(۱۳۷۰) با الگو گیری از اولمان اطلاعات قابل توجهی در این زمینه در زبان فارسی به دست میدهد. وی سه انگیزشی را که اولمان مطرح کرده است در زبان فارسی ارائه میدهد وی در انگیزش آوایی، نام آواها را مطرح می کند کهاز نظر او واژه هایی هستند که تلفظ آنها تقلیدی از صدای مدلولشان است مانند شر شر و یا ونگ ونگ که واکه ای /o/در میان دو هجا قرار می گیرد.(باطنی، ۱۳۷۰، صص۱۱۹ و ۱۲۰) یا واژه های خپل، تپل، کپل که به لحاظ احساسی شاید بتوان فرض کرد که همخوان /p/ میتواند القا کننده ی مشخصه ی چاقی باشد (همان، ص۱۲۱)
وی سپس، انگیزش صرفی را به این گونه مطرح می کند که در برخی از واژه ها صورت صرفی یا اشتقاقی تا حدی مبین معنی است( همان، ص۱۲۶)و انگیزش معنایی را انواع کاربردهای مجازی واژه ها می داند(همان، ص ۱۳۱)
افراشی (۱۳۷۸)درمقاله ی خود به مساله شفافیت و تیرگی معنایی در سطح واژه های مرکب زبان فارسی می پردازد. وی سعی می نماید ملاکی معنی شناختی برای تشخیص شفافیت و تیرگی معنایی واژه های مرکب به دست دهد. وی شفافیت را اصطلاحی میداند که در شماری از حوزه های مطالعات زبانی برای ارجاع به تحلیلی به کار می رود که حقایق را مستقیماً و به روشنی ارائه کند( افراشی، ۱۳۷۸، ص ۶۱)وی سپس به ارائه ی نمونه هایی از کاربرد دو اصطلاح تیرگی و شفافیت در واج شناسی زایا و نحو زایا می پردازد و همچنین مفهوم تیرگی ارجاعی و شفافیت ارجاعی درمعنی شناسی را به همراه نمونه ارائه میدهد.(همان، صص۶۲-۶۳) سپس واژه های شفاف و تیره را در صرف معرفی می نماید(همان، ص ۶۴) در ادامه به دیدگاه اولمان اشاره می کند و سه انگیزش آوایی، صرفی و معنایی او را مشخص
می نماید( همان،صص۶۴-۶۷)
افراشی رویکرد معنایی به شفافیت و تیرگی واژه های مرکب دارد و از ابزار معنی ارجاعی برای مطالعه ی خود استفاده می کند وی معنی ارجاعی را رابطه ای میان یک واحد زبانی ( به ویژه واژه )و واقعیات غیر زبانی که بر آن ها دلالت میکند میداند(همان، ص۶۷)
وی سپس پیوستار شفافیت و تیرگی در واژه های مرکب را بر اساس وضعیت معنی ارجاعی اجزای تشکیل دهنده ی واژه ارائه میدهد. به گونه ای که کاربرد اجراعی محض واحدها در ترکیب، نهایت شفافیت و عدم کاربرد ارجاعی واحدها در ترکیب، نهایت تیرگی را به دست میدهد.(همان، ص۶۸)
وی، سپس پیوستار شفاف – تیره را شاخصی برای مفهوم درون مرکز- برون مرکز میداند و بعد از ارائه ی تعریفی از واژه های درون مرکز و برون مرکز رابطه بین آنها را با پیوستار شفاف – تیره چنین اظهار میدارد که اگر در یک ترکیب واژگانی ،هسته ی نحوی ترکیب در معنی ا رجاعی به کار رفته باشدترکیب درون مرکز می گردد و چنانکه هسته ی نحوی ترکیب در معنی ارجاعی به کار نرفته باشد ترکیب برون مرکز خواهد بود. پس هر چه به سمت شفافیت نزدیک شویم، امکان ظهور ترکیبات درون مرکز بیشتر می شود و بالعکس(همان، ص۷۰)
وی در ادامه معیار دیگری برای تمایز شفافیت و تیرگی ارائه میدهد به این صورت که اگر قاعده مندی در ساخت واژه مطرح باشد شفافیت نیز امکان وقوع می یابد و حاصل کار به لحاظ زبانی شفاف می گردد و از سوی دیگر هر چه بر تعداد قواعد افزوده گردد تا ساخت واژه توجیه شود احتمالا پیچیدگی بیشتر و شفافیت کمتر می شود و فرایند به سوی تیرگی پیش می رود، به گونه ای که پذیرش ساخت های تیره از سوی جامعه ی زبانی بر حسب توافق عام خواهد بود زیرا یا فرایند تولید یک ساخت زبانی بی قاعده است یا اینکه به علت کثرت تعداد قواعد، دنبال کردن تشخیص آنها مشکل خواهد شد ( همان، صص۷۰-۷۲)
صفوی (۱۳۷۹) در فصل ۹ کتاب درآمدی بر معنی شناسی خودآنجا که هم نشینی معنایی را توضیح میدهد زیر بخشی را به مقوله ی شفافیت و تیرگی معنایی اختصاص داده است. وی ابتدا شفافیت را در معنی کلی آن همان گونه که افراشی مطرح کرده است تعریف میکند و سپس در معنی شناسی شفافیت را زمانی مطرح می داند که بتوان از طریق دال، پی به مدلول برد.بدون آن که رابطه ای میان این دال و مدلول از پیش ساخته شده باشد(صفوی، ۱۳۷۹، ص۲۵۳) وی دراین مورد دو دال میز و دنگ دنگ را با هم مقایسه می کند و معتقد است اهل زبان برای دلک مدلول میز از طریق دال میز باید این نشانه را از قبل بشناسد وآن را در نظام زبان خود داشته باشد اما در مورد واژه ی دنگ دنگ چنین می نماید که میان دال دنگ دنگ و مدلول آن نوعی انگیزش وجوددارد. (همان، ص۲۵۴) که این همان مساله انگیزش آوایی و نام آواها می باشد در ادامه نیز وی انگیزش اولمان را مطرح می کند( همان، ص ۲۵۴)
از نظر وی واژه های بسیط، یعنی واژه هایی که از یک تکواژ تشکیل شده اند به دلیل ماهیت اختیاری نشانه های زبان تیره به حساب می آیند، یعنی هیچ انگیزشی سبب نمی شود تا اگر ندانیم مثلاً کلید چیست از دال کلید پی به مدلول آن ببریم( همان، ص۲۵۴) البته در این مورد توضیح میدهد که شاید بتوان واژه هایی نظیر بمب یا بوق را نسبت به مثلاً کلاه یا جوراب شفاف تر دانست. (همان، ص۲۵۴)بنابراین به نظر می رسد شفافیت و ویژگی در محدوده ی واحدهایی قابل بحث باشد که از بیش از یک تکواژ تشکیل شده اند. در چنین شرایطی، حوزه ی بررسی به واژه های غیر بسیط و جمله محدود خواهد شد.(همان، ص۲۵۴)
وی، سپس، واحدی را به لحاظ معنایی شفاف میداند که حاصل جمع مفهوم عناصر تشکیل دهنده اش ، مفهوم آن واحد را به ذهن متبادر سازد و مانند افراشی شفافیت و تیرگی معنایی را روی پیوستاری از نهایت شفافیت تا نهایت تیرگی قابل تبیین میداند( همان، ص۲۵۵)
وی واژه هایی چون پارچه فروش، طلا فروش، فخر فروش و عشوه فروش را با هم مقایسه می کند که به ترتیب، از نهایت شفافیت تانهایت تیرگی بروی پیوستار قرار میگیرند. زیرا با دانستن مفهوم پارچه و فروش میتوان به مفهوم دقیق پارچه فروش دست یافت. اما طلا فروش تنها تکه های طلا را نمی فروشد فروش در فخر فروش متفاوت از مفهوم فروش در طلافروش است. اما با دانستن مفهوم فخر میتوان مفهوم بخشی از فخر فروش را دریافت. اما عشوه فروش به لحاظ معنایی کاملا تیره است زیرا با دانستن مفهوم عشوه و فروش نمی توان به مفهوم آن دست یافت( همان، ص۲۵۵)
صفوی در ادامه مسأله ی شفافیت و تیرگی معنایی را در سطح جمله مطرح می کند که اگر حاصل جمع مفهوم واژه های تشکیل دهنده ی یک جمله، مفهوم آن جمله را به ذهن متبادر سازند، جمله ی مذکور شفاف و در غیر این صورت، تیره تلقی خواهد شد.(همان، ص۲۵۵)
سپس جمله های (۲۰) و (۲۱) را نمونه می آورد:
۲۰-کتابی بهش دادم
۲۱-وعده ی سرخرمنش دادم
وی توضیح میدهد که مفهوم جمله ی (۲۱) را بر خلاف نمونه ی (۲۰) نمی توان با کنار هم قرار دادن معنی تک تک تکواژها تشخیص داد (همان، ص۱۴۳) در چنین شرایطی جمله ای نظیر (۲۱)به لحاظ معنایی تیره محسوب می شود.معمولا جملات اصطلاحی درهر زبانی به لحاظ معنایی تیره اند واهل زبان آنها را همچون واژه های بسیط فرا می گیرند( همان، ص۲۵۶)
وی معتقد است که واحدهای زبانی تیره، خواه در سطح جمله و خواه در سطح واژه بر حسب توافق عام کاربرد می یابند و درنتیجه عملکردی محدودتر از واحدهای شفاف دارند.(همان، ص۲۵۶)
نگاهی به پژوهشهای انجامشده درباره : بررسی واژه های تیره و شفاف در شعر کودک ...