اگر ما مکاشفات خود را به سه دسته عقل ستیز، عقل گریز و عقلپذیر تقسیم کنیم، مکاشفات عقل ستیز مردود هستند، امّا آیا مکاشفاتی که عقل گریز هستند و عقل نسبت به آنها هیچ حکمی ندارد نیز باید ردّ شوند؟ حقّ این است که صرف عقل ستیز نبودن کافی است وگرنه مطابقت عقل همیشه شرط نیست. زیرا عقل خود اذعان دارد که محدودیت هایی دارد و نمیتواند تمام مطالب را به صورت کامل درک نماید.
۲- مطابقت با نقل و شرع:
شهودی الهی است که با نقل(اعمّ از کتاب و سنّت) مطابق باشد، قرآن به عنوان بزرگترین مکاشفه پیامبر اسلام معیاری تمام عیار برای سایر مکاشفات است. زیرا اگر میتوان مکاشفات پایین را با مکاشفات بالاتر مقایسه و صحّتسنجی نمود، باید گفت که پیامبر اکرم دارای کاملترین مکاشفات است[۶۱۲] و سایر مکاشفات باید با او سنجیده شود.
شریعت راهی روشن و همگانی برای تشخیص حقایق است و سنّت(احادیث ائمه و پیامبر) مبیّن و مفسر شریعت است. ائمه به عنوان جانشینان پیامبر و مفسّران کلام او نقش تعیینکنندهای در تبیین و تفسیر قرآن دارند و میتوانند ما را در راه شناخت مکاشفات صحیح یاری برسانند.
۳- ملاک روانی(احساسی):
برای تشخیص تجربههای الهی ملاکهای روانی نیز به ما معرفی شده است. زیرا در هنگام مکاشفات حالات خاصی به انسان دست می دهد که در گذشته به آنها اشاره شد. نوع این حالات میتواند ما را در تشخیص مکاشفات صحیح یاری برساند.
علامه براساس آیات قرآن میفرماید: وحی نیازی برای تمییز ندارد زیرا امری واضح و مشخص است و خود معیار هرچیز دیگری است. بنابراین برای شناخت وحی نیازی به ملاک نداریم. پیامبر وقتی وحی را دریافت می کند مانند آن است که آنرا به چشم میبیند. زراره از امام صادق پرسید که چگونه پیامبر وحی را دریافت میکند از آن نمیترسد که شیطان آن پیام را داده باشد و در قلب او مداخله نماید؟ امام فرمود: خداوند وقتی بندهای را رسول خود میکند، سکوت و وقار بر او نازل میکند و در نتیجه پیامآور خداوند نزد او میآید و رسول خدا او را به چشم میبیند، مانند اشخاصی که آنان را به چشم میبیند.[۶۱۳]
امّا تجارب دیگر نیازمند ملاک هستند. بنابر آیات قرآن خواطر ملکی(مکاشفات از طریق فرشته) همراه با نوعی شرح صدر است و انسان را به مغفرت و فضل الهی راهنمایی میکند، و همچنین محتوای آن با تعالیم دین مطابق است. ولی تجارب شیطانی همراه با تنگی سینه(ضیق صدر) و شحّ نفس(بخل و احساس فقر و تنگدستی) است و محتوای آن پیروی از هوای نفس است و در نتیجه با کتاب و سنّت و فطرت مخالف است.[۶۱۴]
مصباح الانس در این زمینه میگوید: القای الهی همراه لذّت عظیم است که تمام وجود انسان را در بر میگیرد و گاهی صاحب خود را تا مدّتی از خوردن و اشامیدن بینیاز میکند، امّا القای روحانی(ملکی) لذّتی اندک دارد و گاهی همراه رنج و سختی است.
به خلاف القای شیطانی شدت و رنج و سختی و ناراحتی همراه آن است و آنرا به وسیله مرشد و رهبر میتوان شناسایی نمود.[۶۱۵] اینها همه بخشی از کلمات بزرگان برای شناسای این مکاشفات است، و به صورت کلی حالت حزن و اندوه و غصّه از اثرات مکاشفات شیطانی(جنّی) است.
تتمه:
در کلمات علامه در این بحث نکاتی وجود دارد که باید به آن توجّه شود:
۱- علامه در ذیل این آیات میفرماید: انبیاء و کسانی که هم رتبه آنها هستند گاهی میتوانند شیطان یا فرشته را مشاهده کنند که در این صورت نیاز به ملاک و میزان برای شناسایی تجارب خود نیستند. مثل حضرت آدم، ابراهیم و لوط. امّا اگر مشاهده نکنند مثل سایر مومنین نیازمند ملاک و میزانی برای تشخیص مکاشفه خود هستند. مگر وحی که امری مشخص است[۶۱۶] و نیاز به ملاک ندارد.
این سخن علامه بسیار جای تأمل دارد. زیرا اینکه شیطان بتواند القا آتی به پیامبر[۶۱۷] داشته باشد امری غیرقابل قبول است، علاوه بر اینکه با سخنان دیگر علامه همخوانی ندارد. که به زودی بیان خواهد شد که شیطان بر پیامبر القاءآت و خطورات ندارد.
۲- وی میگوید که آیاتی که در قرآن پیرامون مزاحمت شیاطین برای پیامبران[۶۱۸] وجود دارد حمل بر اذیت و آزاد ظاهری پیامبران است وگرنه القاء شیطان به پیامبر خلاف عصمت اوست.
« وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ » و « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ » و همچنین « َإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ ».
ظاهرا نوعی خلط در کلام علامه صورت گرفته و باید هرگونه امری که منافی عصمت است ردّ نماییم.
۳- علامه در کلام خود نامی از خواطر نفسانی نبرده است با اینکه آیات قرآن به آن اشاره دارد و در مصباحالانس آن سخن گفته شده است. ظاهرا این قسم از قلم ایشان افتاده است.
آیا هر تجربه دینی خطاپذیر است؟
در بحث گذشته در رابطه با خطاپذیری تجربه دینی سخن گفتیم ولی این نکته باقی ماند که آیا هر تجربهای خطاپذیر است؟ منشاء این اشکال در همان بحث پیدا شد زیرا به آیاتی اشاره شد که به نوعی دخالت شیطان در تجارب انبیاء سخن گفت تا اینکه برسد به تجارب سایر انسانهای غیر معصوم که احتمال چنین اموری را دارد. حتی علامه معتقد بود که باید پیامبران هم در جایی که تکلم الهی با حجاب و واسطه است ملاک به کار گیرد تا از خطا در امان بماند. برای مثال به چند آیه اشاره میکنیم:
۱- « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ»[۶۱۹]
۲-« وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ»[۶۲۰] در این آیات شریفه به نوعی القائات و خطورات شیطانی و ایذاءهای بدنی او اشاره شده است. لذا باید بررسی نمود که آیا تمام تجارب نبوی چنیناند.
علامه در تفسیر خود به صورت مختصر این بحث را درباره پیامبر مطرح فرمودند.[۶۲۱] ایشان فرمودند که شیطان نمیتواند نسبت به پیامبر القاء داشته باشد و مراد از القائات شیطانی همان آزار و اذیتهای بدنی است نه مواردی فراتر از آن و این مطلب مقتضای عصمت ایشان است. امّا در صفحات بعد فرمودند پیامبر هم نیازمند ملاک و میزانی است که برخی موارد را تشخیص دهد. امّا کلام ایشان جامع نبود. اکنون ما به بررسی اقسام کشف میپردازیم تا مسأله روشن شود. قیصری کشف را به دو قسم دستهبندی میکند: کشف صوری و کشف معنوی.
۱- کشف صوری:
مراد از کشف صوری کشفی است که در آن واسطه صورت وجود دارد و بیواسطه نیست.[۶۲۲] این کشف در عالم مثال(خیال) و از طریق حواس پنجگانه صورت میگیرد. باطن انسان دارای همان حواس ظاهری به نحو کاملتری است. زیرا نفس انسان توسط حواس خمس که ابزار اویند درک می کند. خداوند متعال میفرماید:«فانها لا تعمیالابصار ولکن تعمیالقلوب التی فیالصدور».
این چنین کشفی به گونههای متنوعی وجود دارد: شنیدن، بوییدن، لمس کردن و… مثلا پیامبر میفرماید در زمان وحی صدای زنگی را شنیدم، یا اینکه فرشته را در افق اعلی دیدم. یا حضرت یعقوب فرمود که بوی یوسف را از آن فاصله دور استشمام نمودم و مواردی دیگر از حواس انسان.
کشف صوری سهگونه محتوا دارد: ۱- کشف حقایق دنیوی که حاصل گوشهنشینی و ریاضت است که به آن رهبانیت گویند. ۲- کشف امور اخروی و آگاهی از حقایق آخری که باعث رشد و تعالی انسان میشود و هیچ سود شهوانی و غیر الهی در آن وجود ندارد. ۳-کشف حقایق روحانی و معانی غیبی.
قسم اول برای ایشان ارزش زیادی ندارد و قسم دوم با ارزشتر است. امّا کشف سوم که در واقع کشف معنوی است از همه شریفتر است.
۲- کشف معنوی:
کشفی است که از طریق صور انجام نشود بلکه معانی غیبیه[۶۲۳] بر قلب انسان پدیدار شود. این کشف چند مرحله دارد: ۱- در قوه مفکره به صورتی که در آن تأمل و رفت و آمد دخیل نباشد که به آن«حدس» گویند. ۲- استفاده از قوّه عاقله برای درک معانی روحانی در عقل انسان که با آن نور قدسی گویند. ۳- ظهور معانی غیبی در قلب که به آن الهام میگویند. ۴- ظهورت معانی غیبی در مرتبه روح که به آن کشف روحی میگویند. ۵-ظهور معانی غیبی در«سرّ» انسان که به آن«کشف سرّی» میگویند. ۶- ظهور معانی غیبی در مرتبه خفی انسان که به آن«کشف خفی» گویند. نفس انسان دارای مراتبی است. مرحله نازله آن را قلب و مرحله بالای آنرا مرحله سرّ و مرتبه خفی گویند.
بعد از این تقسیمبندی باید بگوییم خطاپذیری فقط در کشف صوری امکان دارد زیرا در آن واسطه وجود دارد، امّا کشف معنوی خطاناپذیر است. هرچند معانی غیبی و مدرکات عقل و شهود هم وقتی به صورت نازل و در خیال انسان میآیند و عارف میخواهد نسبت به آنها آگاهی پیدا کند میتوانند دستخوش رهزنیهای قوّه خیال قرار بگیرند و در آن تصرّفات باطل صورت بگیرد. همینطور شیطان میتواند در قوّه خیال[۶۲۴] تصرف کند و ادراکات عالی ما را مشوه و ناصحیح جلوه دهد. لذا توجّه به معیارهای گذشته برای شناخت این امور لازم است.
امّا پیامبر در قوّه خیال هم مورد دستبرد شیطان[۶۲۵] و هجمات قوه خیال قرار نمیگیرد. زیرا پیامبر تمام مدرکات خود را تحت قوّه عقل و شهود در آورده و به قوّه خیال اجازه جولان ناصحیح را نمیدهد.
لغزشهای خیال و وهم
قوه خیال و واهمه نقش مهمی در تجارب دینی و مشاهدات دینی دارند. بسیاری از تجارب در این حوزه و توسط این قوا درک میشوند. شایعترین ادراک دینی در این ساحت اتفاق میافتد. انواع رؤیاها، مکاشفات، دریافتهای عرفانی در این نقطه وجود دارد. از سوی دیگر هر تجربه فوق (خیالی، عقلی، شهودی) لاجرم از کانال خیال صورتسازی شده و مورد تحلیل و بازگویی واقع میشود. امّا این قوه با این اهمیت دارای راهزنها و لغزشهایی است. مهمترین راهزن این قوّه، شیطان رجیم است. امّا این قوّه خود نیز دارای اشتباهاتی است که نباید از نظر دور داشته شود. اگر این قوّه تحت رهبری عقل و وحی قرار نگیرد به صورت ناخودآگاه صورتسازی میکند و مطالب غیر واقعی را به ذهن میزند. مکاشفات انسان را دچار انحراف نموده تصورات خود را به اسم مکاشفه یا مشاهده تلقّی میکند.
قوّه خیال و وهم میل به سقوط و انحراف دارند و دائما به سوی عالم مادّه تمایل دارند. حرکت این قوا در بین قوای دیگر سبب مشتبه شدن امور برای آن میشود و لذا بزرگان عرفان ما را از تصورات پوچ و غیر واقعی این قوّه بر حذر داشتهاند.
خداوند در قرآن به برخی موارد اشتباه این قوّه اشاره نموده است. خداوند متعال میفرماید:«إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ »[۶۲۶] خداوند انسانهای خیالپرداز فخر فروش را دوست نمیدارد. این مطلب نشان دهنده آن است که برخی بنابر تصورات خود خیالپردازی نموده و مطالبی را بیان میکنند. برای مثال در جهت مخالف پیامبر ادعا میکنند و گمان میکنند که عاقبت خوشی دارند. «هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»[۶۲۷] یا گمان میکنند که اگر دنیا مال آنهاست لا جرم اگر آخرتی باشد باز هم از آن آنهاست. علامه میفرماید اینان خیال میکنند که فضیلت دارند.[۶۲۸]
مورد دیگری که قرآن به آن اشاره میکند قصه حضرت موسی(ع) و ساحران است. خداوند میفرماید:« فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى »[۶۲۹] آلات سحر ساحران باعث میشد که مردم خیال کنند که آنها حرکت میکنند. بنابراین قوّه خیال آنها باعث چنین توهّمی میشد. بنابراین کنترل قوّه خیال امری لازم و ضروری است. استاد جوادی میفرماید:«تجربههایی که با مثال متصل نصیب انسان میشود و نیز تجربههایی که معلوم نیست از مثال متصل است یا از مثال منفصل در معرض آسیب است»[۶۳۰] وی در توضیح این مطلب میفرماید: اگرچه مطالب مربوط به عوالم بالاتر از خیال آفت ندارند، امّا وقتی که به سطح قوّه خیال میآیند، این قوه در آنها دستاندازی کرده و برای آنها صورتسازی میکند و چهره آنها را دگرگون میسازد و لذا عارف مطلب را اشتباه میفهمد. البته این مطلب در مورد انبیاء استثناء است. بنابراین لازم است که این آفت اصطلاح شود. راه اصلاح این قوّه دو امر است. اوّل: موانع خیالی و وهمی توسط قوّه عاقله برداشته شود یعنی انسان عقل خود را بر قوّه خیال مسلّط نماید. دوم: علاوه بر روش عقلی، به وسیه تهذیب نفس و تصفیه باطن مانع تشویش و حرکات نادرست قوّه خیال شود. اگر نفس انسان یک اربعین تهذیب نفس نماید و اخلاص پیشه کند، معارف از درون قلب او میجوشد.[۶۳۱]
نفوذ شیطان در ادراک
در بحثهای گذشته به این مطلب اشاره شد که شیطان توانایی نفوذ در ادراک آدمی را دارا میباشد. اکنون قصد داریم به تفصیل به این مطلب بپردازیم. اگر بنا بر تقسیمی که حکمای اسلامی نمودهاند ما بخواهیم قوای ادراکی انسان را به دو قسمت، تقسیم کنیم در مییابیم که بنابر مشهور قوای انسانی به دو دسته عملی و نظری تقسیم میشود. در دسته نظری شیطان قدرت نفوذ در قوه واهمه و خیال را دارا میباشد. قوّه وهم[۶۳۲] بیشترین محل تردد شیطان است. و شیطان از این طریق میتواند در قوای نظری انسان نفوذ نماید. قوه خیال نیز به نوبه خود میتواند مورد هجوم شیطان واقع شود. امّا شیطان راه نفوذی به ادراکات عقلی ندارد. اگرچه میتواند در مبادی و مقدمات عقل نفوذ کند. ولیکن اگر عقل مقدمات و مبادی را بر پایه اصول و قواعد تنظیم نماید، دیگر راه ورود شیطان در تصدیقات او ناممکن می شود. امّا در علم حضوری، و شهود انسان، نیز راهی برای نفوذ شیطان در معانی نمیباشد هرچند در صور ادراکی احتمال مداخله وجود دارد.
در دسته قوای عملی:
شیطان قدرت مداخله در مبادی تحریکی و عضلانی را دارد، امّا قدرت تأثیر مستقیم در افعال انسانی را ندارد. مهمترین قوّه انسانی که راه ورود شیطان است، قوّه مسّوله است، اگرچه راههای دیگری نیز وجود دارد. شیطان از راه تزیین و فریب انسان، انسان را به حرکت به سوی بدیها و زشتیها هدایت میکند. امّا هرگز این تأثیر مستقیم نمیباشد و آنکه فاعل حقیقی و دارای اختیار میباشد، همان انسان است. حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید[۶۳۳]: گاهی آنقدر انسان گناه میکند تا جایی که شیطان در تمامی مبادی ادراکی و عملی او تخمگذاری میکند. به گونهای که انسان تبدیل به شیطان مجسّم میشود. تا حدّی که نگاه انسان نگاه شیطان، درک او درک شیطانی، افعال او افعال شیطانی میشود. در این هنگام چنین انسانی نیاز به هدایت و فریب شیطان را ندارد و به صورت خودکار مطیع محض شیطان خواهد بود.
برخلاف این آدم آدمی است که بنده محض خدا گردد و تمام وجودش اطاعت خدا گردد، در این صورت چنین انسانی دارای ادراکات الهی میشود. به گونهای که (کنت سمعه و بصره) میشود. خداوند مبادی ادراکی این انسان را به دست میگیرد و چنین انسانی جز خدایی نمیبیند و نمیشنود. زیرا خدا چشم و گوش او گردیده است. این مقام مقام قرب نوافل است که در عرفان به آن اهمیت زیادی داده میشود. از این مقام، بالاتر مقام قرب فرائض است و این مقام امیرالمؤمنین علی(ع) است. در این مرتبه خداوند چشم و گوش انسان نمیشود، بلکه انسان چشم و گوش خداوند میشود. آنچه امیر المؤمنین(ع) در نهجالبلاغه به آن اشاره میکند و میگوید: من چشم و دست خدا هستم. این مقامی به مراتب بالاتر است که هرکس را به آن دسترسی نیست.
(حدیثی از پیامبر نقل شده که میفرماید: لولا انّالشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملکوتالسماء) گاهی در حوزه شیطنت انسان اینگونه میشود. چنان مطیع شیطان میشود که گویی شیطان چشم و گوش او میشود. گاهی انسان از این هم بدتر میشود و او گوش و چشم شیطان میشود. یعنی وقتی او نگاه میکند شیطان میبیند، هر وقت او گوش میدهد شیطان میشنود، این اوج بندگی و اطاعت شیطان است.
حضرت علی(ع) میفرماید: منحرفان شیطان را معیار کار خود گرفتند و شیطان آنها را دام خود قرار داد و در دلهای آنان تخم گذارد و جوجههای خود را در دامانشان پرورش داد. با چشمهای آنها مینگرسیت و با زبانهای آنان سخن میگفت. پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد وکردارهای زشت را در نظرشان زیبا جلوه داد. مانند رفتار کسی که نشان میداد در حکومت شیطان شریک است و با زبان شیطان سخن باطل میگوید.[۶۳۴]
علامه طباطبایی در ذیل آیات مربوط به شیطان همین مطالب را تأیید میکند وی محل نفوذ شیطان را قوه و اهمه وقوه خیال میداند. وی با تحلیل آیات قرآن به این نتیجه میرسد که همه آیات در نهایت به قوّه خیال و وهم برمیگردد. برای مثال: « یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا»[۶۳۵] وی میفرماید: مراد از وعده همان وسواس است که به صورت باواسطه صورت میگیرد. امانی و آرزوها هم متفرع بر وسواس است. در پدیده وسواس و هم از تخیلات خود لذت میبرد و انسان را به آن راه میکشاند.[۶۳۶] وی معتقد است که مهمترین کاری که شیطان انجام میدهد آن است که قوّه تمییز انسان را از بین میبرد، امور قبیح وزشت را به انسان زیبا نشان میدهد و لذا انسان حیران و گمراه میشود و نمیتواند بین خوب و بد، زشت و زیبا، مفید و مضر، خیر و شر و سایر امور تشخیص دهد[۶۳۷]. از این کلام علامه بر میآید که بیشترین حوزه نفوذ شیطان عقل عملی است. زیرا حسن و قبح از احکام عقل عملی هستند و عقل عملی منشاء اراده و سایر امور انسان است. شیطان با نفوذ در عقل عملی انسان در آن تسخیر نموده و قدرت تشخیص را از انسان میگیرد قبیح را حسن جلوه میدهد و شر را خیر و لذا انسان به خیال آنکه کار درست را انجام میدهد به سوی بدی حرکت میکند.
البته این مطالب به این معنا نیست که اختیار انسان توسط شیطان از بین میرود. بلکه انسان با اراده و اختیار خود گام در راهی میدهد که سرانجام آن گمراهی و اطاعت از شیطان است. قوای خود را در اختیار شیطان قرار میدهد تا در آن تخم ریزی کند و عبد شیطان شود.
اینها همه در ناحیه عقل عملی بود. اما فعالیت شیطان صرفاً به عقل عملی محدود نمیشود، وی در عقل نظری هم دخالت میکند. تصرف در قوّه خیال و وهم در همین راستا ارزیابی میشود. شیطان قوای خیالی، و همی انسان را تحت اختیار خود قرار میدهد و شروع به صورت سازیهای باطل و کاذب میکند و انسان دارای ادراکات نادرستی میشود. برای مثال رویاهای کاذب و خواب شیطانی میبیند و فریب میخورد و از آنجا که هر عملی در نظر و معرفت ریشه دارد این عقاید و نظرها منشاء رفتارهای نادرست دیگر میشود این مطلب کاملاً در تفسیر آیه ۱۲۰ نساء توسط علامه بیان شده است. ما در اینجا به بررسی برخی آیات قرآن و تفاسیر مربوط به آن میپردازیم.
بیشترین الفاظی که در قرآن به شیطان نسبت داده شده است عبارت است از: «القاء در امنیه ـ وعده ـ مسّ نمودن ـ فراموش کردن ـ خبط کردن ـ وسوسه کردن ـ تزیین نمودن ـ تسویل کردن ـ کید کردن ـ اضلال ـ تخویف و…»
۱- « یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا»[۶۳۸]
مراد از مواعید (وعده) همان وسواس شیطان دست که بدون واسطه انجام بگیرد. امانی[۶۳۹] متخیلاتی است که و هم از آنها لذت میبرد. علامه میفرماید: وعدههای شیطان کاذب و دروغاند و آرزوهایی که او میگوید همه موهوم و دروغین، و کسی به آنها نمیرسد. بنابراین آیه شریفه، قوّه واهمه محل نفوذ شیطان است.
۲ـ « وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ»[۶۴۰] مراد از تمنی، خواستن اموری است که انسان آنها را دوست میدارد چه آن امور محال باشند یا ممکن و مراد از امنیه صورت خیالی آرزوی اوست که انسان از آن لذت میبرد تمنی دو معنا دارد: اوّل آرزوی قلبی است و دوم تلاوت کردن کتاب است. بنابر معنای اوّل آن معنای آیه این میشود که هر وقت پیامبری آرزو نمود که کاری کند و مردم را هدایت کند شیطان آرزوی او را خراب میکرد و مردم را بر ضد او میشوراند. و بنابر معنای دوم این است که هر وقت پیامبری آیهای تلاوت میکرد، مردم را تحریک میکرد که آیات را تکذیب کنند وخداوند با فضل خود شیطان را ناکام میگذارد و امر پیامبر را محقق مینمود.[۶۴۱]
اما هر دو تفسیر علامه به ظاهر مخالف ظاهر آیه به نظر میرسد دلیل آن هم این است که غرض علامه از این تفسیر آن است که عصمت پیامبر را زیر سؤال نبرد. در هر صورت تفسیر آیه این است که شیطان در عقل عملی و نظری مردم دخالت میکند و آنها را منحرف میکند.
۳ـ « َمَا أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ»[۶۴۲]
پژوهش های کارشناسی ارشد درباره تجربه دینی شناختاری در قرآن- فایل ۲۰