بند دوم) کمبود محبت:
وجود محبت والدین برای کودک و رشد عاطفی او ضروری است. همانطور که کودک برای رشد جسمانی به توجه نیاز دارد، به همان ترتیب نیز برای رشد عاطفی خود و ورود به اجتماع احتیاج به محبت و احساسات عاطفی دارد. کودکان بیش از غذای خوب، لباس گرم، اسباببازی و هوای آزاد، نیازمند آن هستند که مقبول والدین قرار گیرند و دوست داشته شوند و احساس کنند که به کسی تعلق دارند. کودک در محیط خانوادگی میآموزد که چگونه محبت والدین را با برادران و خواهران خود تقسیم نماید. او در این محیط کوچک راه ورود به اجتماع و قبول سایرین را میآموزد. کمبود محبت غالباً یکی از عوامل بسیار قوی است که اطفال و نوجوانان را به سوی ارتکاب بزهکاری سوق میدهد. گاهی دیده شده که بعضی از کودکان بر اثر بی توجهی و بیمهری والدین خود به راه دزدی و زورگویی و کتک زدن دیگران کشیده شدهاند. روانشناسان و متخصصین اطفال که چندین هزار نمونه از جرایم را مورد بررسی قرار دادهاند، به این نتیجه رسیدهاند که بعضی از کودکان به علت اینکه در محیط خانواده مورد بیمهری و بی اعتنایی پدر و مادر خود قرار گرفتهاند در نتیجه به عنوان یک واکنش در مقابل این کمبود محبت شروع به سرقت و یا آزار و اذیت دیگران پرداختهاند.در واقع این قبیل کودکان تشنه محبت بوده و چون از سرچشمه محبت والدین سیراب نمیشوند، به عنوان انتقام و به خاطر جلب توجه والدین خود به ارتکاب چنین اعمالی دست میزنند. به عبارت دیگر، انگیزه ارتکاب جرم در این کودکان همانا خودنمایی و میل به شناخته شدن و به حساب آمدن است. چنین طفلی سرقت میکند یا دست به کتک کاری و اذیت و آزار دیگران میزند تا جنجال برانگیزد و مورد توجه واقع شود(ستوده،۱۳۸۵).
بند سوم) تقلید پذیری:
پدر و مادر اولین و نزدیکترین کسانی هستند که مورد تقلید کودکان خود قرار میگیرند و در واقع سرمشقی برای فرزندان خود میشوند. حال اگر در مقابل چنین رفتار طبیعی و فطری کودک، عکس العمل مناسب و حساب شده صورت نگیرد و پاسخهای بیربط، ترساننده و گاهی توأم با خشونت و بددهنی به او داده شود، در واقع زمینه انحراف روحی و فکری را در او به وجود خواهد آورد. حال اگر کودک در خانوادهای که نسبت به نیازهای فکری و روحی او بیتوجه نبوده رشد یابد و پدر و مادر و یا اعضای دیگر خانواده به سؤالات او با حوصله و به طور صحیح پاسخ گویند، اساس و چارچوب فکری او درست پایه ریزی خواهد شد.افراد خانواده غالباً برای کودک الگوی مناسب و یا نامناسب بوده و او سعی می کند اعمال و کردار خویش را با اعمال و کردار آنان مطابقت دهد. پسر در خانواده پدر را از جهت خصوصیات مردانه الگوی خود قرار میدهد و با او همانندسازی میکند و دختر مادر را الگو قرار میدهد. کودکانی که به علت از دست دادن یکی از والدین یا جدایی آن دور هم به پدر یا مادر دسترسی ندارند، در فراگیری نقش ویژه خود دچار مشکل میشوند. به همین ترتیب اگر پدر یا مادر نتواند نقش خود را به درستی ایفا کند و الگوی صحیح و مناسبی برای فرزندان خود باشند. بیتردید دشواریهای فراوانی برای فرزندان آنها پیش خواهد آمد(فرجاد،۱۳۸۳).
بند چهارم) اختلاف خانوادگی:
موضوع دیگری که ممکن است باعث ارتکاب جرایم اطفال و نوجوانان گردد، اختلاف والدین و سرزنش و خردهگیری دائمی، پرخاش و اصطکاک بین آنها است که آثار آن متوجه سایر اعضای خانواده و حتی بستگان آنها خواهد شد. آنچه در مورد اختلاف والدین بیشتر جلب توجه میکند، علت اختلاف آنهاست که مبین نابسامانیها و نارساییهای موجود در خانواده میباشد. گاهی مشکلات خانوادهها منجر به قهر و حتی ترک یکی از والدین از محیط خانواده میشود. بنابراین ملاحظه میشود که اختلاف خانوادگی و ناسازگاری زن و شوهر با هم تأثیر مستقیم و نامطلوبی بر روی کودکان معصوم گذاشته و غالباً آنها را به سوی ارتکاب جرم و یا خودکشی سوق میدهد. زیرا در خانوادهای که تفرقه و جدایی حکومت میکند اگر چه طفل عملاً و در ظاهر امر از کانون خانوادگی طرد نشده ولی در باطن غالباً از محبت پدر و یا مادر و یا هر دو محروم شده و در نتیجه از نظر روحی پژمرده و عبوس و بی حوصله میگردد. به هر ترتیب باید گفت که نفاق، ناسازگاری و مشاجره دائمی پدر و مادر و اطرافیان، آثار شومی در روان اطفال باقی خواهد گذارد. طفل به علت عدم آرامش روانی به تحصیل و کار خود بیعلاقه شده و دائماً مضطرب و پریشان خاطر است و همین امر گاهی باعث میشود که از خانه فرار کند. حتی برخی از آنان پس از فرار به وادی فساد نیز کشیده میشوند(ستوده،۱۳۸۵).
گفتار دوم) نقش مادر در خانواده:
خانوادهای از سلامت برخوردار است که پدر و مادر رفتاری متناسب داشته باشند، بدین معنی که هیچ کدام از آنها از وظایف خود نسبت به فرزندانش روگردان نباشد. اگر رابطه محکم بین والدین و کودک وجود داشته باشد موجبات بیشتری در انتقال سنن فرهنگی به کودک وجود خواهد داشت. رابطه پراحساس مادر و فرزند نیز اگر بسیار محکم باشد این خود باعث آسانی کار اجتماعی کردن میشود. وجود مادر در منزل موجب نثار محبت به فرزند میگردد و این خود کلید پیروزی فرزندان است زیرا محبت لازمه مدیریت خانه است. محبت مادر وجود کودک را گرم و شاداب و پرتحرک میسازد و به او امیدواری میدهد و درس فداکاری میآموزد. محبت مادر منشأ احترام است و در پایهریزی شخصیت و چگونگی رشد عواطف کودک بسیار اهمیت دارد. اطفالی که از مراقبت و نوازش مادر محروم و در پرورشگاهها و مؤسسات شبانهروزی نگهداری میشوند با اینکه از نظر جسمی طبق اصول بهداشتی و علمی از آنان مراقبت میشود ولی به علت محرومیت از نوازش و محبت که منجر به عدم ارضای روانی طفل شده و تکامل عادی آنان دچار اختلال میگردد. زندگی در پرورشگاه و مؤسسه برای بسیاری از کودکان، در جامعه نوین ما، یعنی فقدان کامل کانون خانوادگی(ستوده،۱۳۸۵).
بند اول) عدم حضور پدر در خانواده:
دومین فردی که در تکوین شخصیت طفل نقش مهمی را ایفا میکند، پدر است. حضور پدر در خانواده اثر غیر قابل انکار در روحیه طفل باقی میگذارد که عواقب آن در دوران بلوغ و نوجوانی تجلی مییابد. خانواده به همان اندازه که به احساسات و عواطف سرشار مادر نیازمند است، به قدرت، قاطعیت، تدبیر و مدیریت پدر نیز احتیاج دارد. اگر خانوادهای از مدیریت صحیح برخوردار نباشد و پدر نتواند این مسئولیت را به طور مطلوب به انجام رساند، نظم و انسجام لازم از میان میرود. در برخی خانوادهها دیده شده که پدر خود را از جریان امور خانواده کنار میکشد و بار سنگین ادارهمنزل را بر دوش مادر مینهد، حال آنکه مادر به تنهایی قادر به اداره امور خانوادگی نیست. رفتار برخی از پدران در محیط خانه چنان است که گویی با اعضای خانواده بیگانهاند، نه انس و الفتی با فرزندان دارند و نه در جریان مسائل خانوادگی قرار میگیرند. بیتفاوتی نسبت به زندگی خانوادگی و مسائل تحصیلی فرزندان و تنها به فکر شغل خود بودن، حساسیتی نسبت به آینده فرزندان خود نشان ندادن، همه و همه عواملی هستند که سبب میگردند نوعی بیگانگی جای یگانگی، صمیمیت و همدلی را بگیرد و خانه را از کانونی گرم و صمیمی به کانونی سرد و بی فروغ تبدیل نماید. دسته دیگری از پدران چنان ضعف روحی و ناتوانی در اداره امور خانواده از خود نشان میدهند که به خودی خود در نظر سایر اعضای خانواده به حساب نمیآیند. برخی دیگر از پدران اوقات خوش زندگی را در خارج از محیط منزل سپری کرده و بیشتر اوقات فراغت و تفریح را با دوستان گذرانده و در برابر همسر و فرزندان خود احساس مسئولیت نمیکنند. بعضی از پدران مدیریت خانواده را با تحکم، زورگویی و اعمال خشن اشتباه گرفته و رفتاری بسیار تند و زننده دارند. بدرفتاری بعضی از پدران چنان شدید است که کانون خانوادگی را به جهنمی سوزان برای زن و فرزندان تبدیل میکند. این قبیل پدران اغلب حاضر به تجدید نظر در رفتار خود نیستند و چنان گرفتار خودخواهی و خشونت هستند که در برابر هیچ کس گوش شنوا ندارند. باید انصاف داد که زندگی با چنین افراد بدرفتار و کج خلق بسیار زجرآور است. علاوه بر این، مشاهدهچنین رفتاری از طرف فرزندان، درس خشونت، بدرفتاری، ناسازگاری و نهایتاً بزهکاری را به آنها میآموزد و در زندگی آینده آنها اثر میگذارد. وجود اضطراب، خفقان و خشونت در محیط خانه فرزندان را نسبت به زندگی بیعلاقه و بدبین ساخته و زمینه را برای انحرافاتی از قبیل زورگویی، اعتیاد به مواد مخدر و فرار از خانه و دستزدن به اعمال منافی عفت، فراهم میسازد. گاهی که فرزندان در حل مشکلات خانواده احساس ناتوانی کنند، به نوعی عقب نشینی دست می زنند و آن پناه بردن به گوشهگیری است(ستوده،۱۳۸۵).
بند دوم) فوت والدین:
به تابلوی ترسیمی فوق باید مشکلات ناشی از پاشیدگی کانون خانوادگی در اثر فوت یا طلاق و یا جدایی را که در بعضی خانوادهها وجود دارد، اضافه کرد. به محض متلاشیشدن خانواده، بزهکاری شروع میشود، چه وجود خانواده عاملی است علیه بزهکاری. بدترین خانوادهها بهتر از نبودن آن است. مرگ یا جدایی والدین و یا طلاق دادن یا طلاق گرفتن زن و ترک خانواده، در روحیه اطفال و احتمالاً ارتکاب بزه از ناحیه آنان مؤثر خواهد بود.
یکی از جهات متلاشی شدن خانواده، فوت پدر است که اثرات نامطلوبی در وضع خانواده و فرزندان باقی میگذارد. یتیم بیپدری که باید در خانواده ناپدری رشد کند و یا یتیم بیمادری که باید با زن پدر زندگی کند با دشواریهای بیشماری روبرو خواهد شد.
۹- طلاق و جدایی والدین: بعد از فوت والدین، طلاق و جدایی پدر و مادر است که عموماً دوران تیره فرزندان آنان بخصوص اگر فاقد سرپرست، مسئول و بنیه مالی کافی باشند، شروع میشود.
متأسفانه در کشور ما شمار جدایی زن و شوهر رو به افزایش است. در حال حاضر در بسیاری از کشورهای صنعتی پیشرفته میزان طلاق تا رقم پنجاه درصد افزایش یافته است. این گفته بدان معنی است که نیمی از مردان و زنان که روزی با شوق و هیجان ازدواج کردهاند، تصمیم میگیرند این پیوند را بعد از مدتی از هم بگسلانند. به دلیل تأثیرات منفی جدا شدن والدین و سرنوشت کودکان بررسی این موضوع اهمیت و ارزش فراوان پیدا میکند(ستوده،۱۳۸۵).
مبحث ششم) الگوهای ناسازگار اولیه
روانشناسان مدت هاست عنوان کرده اندکه عملکرد والدین برشکل گیری افکار، رفتار و هیجانات کودکان تأثیر معناداری دارد. بر اساس مدل آسیب پذیری- استرس[۱۱] در آسیب شناسی روانی پژوهش های زیادی نقش عوامل مربوط به خانواده را به عنوان عامل زمینه ساز در آسیب پذیری فرد مورد بررسی قرار داده اند( هریس و کرتن[۱۲] ۲۰۰۲ ). در این میان پیاژه ( ۱۹۵۴ )و بالبی[۱۳] (۱۹۶۹)معتقدند که عملکرد والدین سبب ایجاد و گسترش مدل هایی در درون سازمان شناختی فرد به نام طرحواره[۱۴] می شود. این طرحواره ها در زندگی فرد به عنوان عدسی هایی عمل می کنند که تفسیر، انتخاب و ارزیابی فرد از تجارب وی را شکل می دهند. متعاقب نظریه های شناختی آسیب پذیری روانی و با وام گیری از دیدگاه پیاژه، جفری یانگ نظری را در رابطه با طرحواره های ناسازگار اولیه[۱۵] گسترش داده است. وی معتقد است این طرحواره ها که وی از آنها به عنوان “یک ساختار یا چارچوب مرجع ” (یانگ، ۱۹۹۴ ، ص ۶) یاد می کند؛ ساختارهای پایدار و بادوامی هستند که به مثابه عدسی هایی بر ادراک فرد از جهان، خود و دیگران اثر می گذارد . این طرحواره ها در طی تجارب کودکی شکل گرفته ( که اکثراً در زندگی کودک نقش یک ضربه درونی را داشته اند) ، و پاسخ فرد به رخدادهای محیطی را کنترل می کند(یانگ ، ۱۹۹۸ ). وی عنوان می کند اگر چه عوامل مربوط به جامعه، مدرسه و همسالان در شک لگیری این طرحواره ها مؤثر هستند، اما اثر آنها آن، وسعت و ثبات اثر عوامل خانوادگی را ندارد ( تورس[۱۶]۲۰۰۲ ). منشأ این طرحواره ها نیازهای هیجانی اصلی[۱۷] ( شامل پنج حیطۀ :دلبستگی امن به دیگران (مانند احساس امنیت، ثبات و پذیرش )، خودمختاری، رقابت و احساس هویت، آزادی بیان نیازها و هیجانات، بازی و خودانگیخته بودن و محدودیت های معقول و خودکنترلی، تجارب اولیه زندگی(ناکامی در ارضای نیازهای اولیه، ارضای بیش از حد و همانندسازی با رفتار نادرست والدین) و مزاج هیجانی کودک ( مجموعه ویژگی های خلقی کودک که ذاتی هستند و متمایز کننده شخصیت اولیه کودک) است (یانگ ۱۹۹۴ ). به علت مشکلات ساختاری خانواده و از هم پاشیدن آن و از جهت این که فرزندان دراین مجتمع ها نوعاً از طفولیت طعم زندگی را لمس نکرده و همواره در تنش و کشمکش و بی مهری، در محیط های مملو از ترس و وحشت رشد می کنند(خدابخشی کولایی و همکاران،۱۳۹۳).
این طرحواره ها در رابطه با پنج تکلیف تحولی اساسی به وجود می آیند که اعتقاد بر این است کودک باید در طی تحول خود این تکالیف، را در رابطه با والدین و محیط با موفقیت پشت سر گذارد. این مقوله از طرحواره ها عقاید و باورهای منفی راجع به روابط را شامل می شود که ممکن است بر انتظارات فرد از روابط و مفهوم سازی آنها اثر گذارد. در اینجا باور اصلی این است که روابط غیر قابل اعتماد، بی اعتبار و دست نیافتنی هستند. عملکرد و خودگردانی مختل ، این گروه در درجه اول شامل عقایدی راجع به خود است که فرد خود را ضعیف، بی اثر و درمانده می دانند و این طرحواره ها اثرات مهمی بر اعتماد به نفس فرد در حیطه های مختلف زندگی دارند. محدودیت های مختل ، طرحواره های این مقوله با قدردانی، ارزیابی و توجه به محدودی تها در زندگی روزمره مرتبط است. دیگر جهت مندی این گروه از طرحواره ها بر عقایدی متمرکز است با این مضمون که فقط نیازها، خواسته ها و احساسات فرد مهم است. و سبب جدایی فرد از دیگران و طردآ ن ها می شود. گوش به زنگی بیش از حد و بازداری ، شامل استاندردهایی غیر واقع بینانه ای است که با تمایل بر تمرکز به شرایط، برون دادها و رفتارهای منفی مرتبط است تا شرایط، بروندادها و رفتارهای مثبت(شهامت و همکاران،۱۳۸۹).
گفتار اول) الگوهای ناسازگار اولیه مدل یانگ
یانگ(۲۰۰۳) مجموعهای از طرحوارهها را مشخص کرده است که به آنها طرحوارههای ناسازگار اولیه میگوید(یوسفی،۱۳۹۰). وی هیجده طرحواره را بیان میکند که عبارتند از:
۱-رهاشدگی[۱۸]: فرد معتقد است هر لحظه امکان دارد افراد مهم زندگیاش بمیرند یا این که او را رها کنند و به فرد دیگری علاقه مند شوند.
۲-بیاعتمادی/بدرفتاری[۱۹]: فرد فکر می کند دیگران به انسان ضربه میزنند، بد رفتارند و انسان را سرافکنده میکنند.
۳-محرومیت هیجانی[۲۰]: فرد فکر می کند تمایلات و نیازهای وی به حمایت عاطفی به اندازهی کافی از جانب دیگران ارضا نمیشوند.
۴- نقص/بیمهری[۲۱]: احساس این که فرد در مهمترین جنبههای شخصیتی اش، انسانی ناقص، نامطلوب، بد، حقیر و بیارزش است.
۵- انزوای اجتماعی/بیگانگی[۲۲]: احساس این که فرد از جهان کنارهگیری کرده و با دیگران متفاوت است یا این که به جامعه و گروه خاصی تعلق خاطر ندارد.
۶- وابستگی/بیکفایتی عملی[۲۳]: اعتقاد به این که فرد نمیتواند مسئولیتهای روزمره را (مثل مراقبت از دیگران، حل مشکلات روزانه) بدون کمک قابل ملاحظهی دیگران، در حد قابل قبولی انجام دهد.
۷-آسیبپذیری نسبت به ضرر یا بیماری[۲۴]: ترس افراطی از این که فاجعه نزدیک است و هر لحظه احتمال وقوع آن وجود دارد و فرد نمیتواند از آن جلوگیری کند.
۸- گرفتاری[۲۵]: فرد گرفتار ارتباط عاطفی شدید و نزدیکی بیش از حد با یکی از افراد مهم زندگی (اغلب والدین)، به قیمت از دست دادن فردیت یا رشد اجتماعی طبیعی میباشد.
۹- شکست در پیشرفت[۲۶]: باور به این که فرد شکست خورده است یا در آینده شکست خواهد خورد و این که شکست برای او اجتنابناپذیر است.
۱۰-استحقاق/بزرگمنشی[۲۷]: فردی که چنین طرحوارهای دارد، برای این است که بتواند کسب قدرت نموده و یا دیگران را کنترل نماید.
۱۱-خویشتنداری و خودانضباطی ناکافی[۲۸]: صاحبان چنین طرحوارههایی، مشکلات مستمر در خویشتنداری و تحمل نکردن ناکامیها در راه دستیابی شخصی یا ناتوانی در جلوگیری از بیان هیجانها و تکانهها دارند.
۱۲-اطاعت[۲۹]: احساس اجبار نسبت به واگذاری افراطی کنترل خود به دیگران است که این کار معمولا برای اجتناب از خشم، محرومیت، یا انتقام صورت میگیرد.
۱۳-ایثار[۳۰]: تمرکز افراطی بر ارضای نیازهای دیگران در زندگی روزمره که به قیمت عدم ارضای نیازهای خود فرد تمام میشود.
۱۴-تاییدجویی/جلب توجه[۳۱]: تاکید افراطی در کسب تایید، توجه و پذیرش از سوی دیگران که مانع شکلگیری معنایی مطمئن و واقعی از خود میشود.
۱۵-نگرانی/بدبینی[۳۲]: تمرکز عمیق و مداوم بر جنبههای منفی زندگی (درد، مرگ، دلخوری و …) همراه با دست کم گرفتن جنبههای مثبت و خوشبینانهی زندگی یا غفلت از آنها.
۶-بازداری هیجانی[۳۳]: بازداری افراطی اعمال، احساسات و ارتباطات خودانگیخته که معمولا به منظور اجتناب از طرد دیگران، احساس شرمندگی و از دست دادن کنترل بر تکانههای شخصی صورت میگیرد.
۱۷-معیارهای سرسختانه[۳۴]: باور اساسی مبنی بر این که فرد برای رسیدن به معیارهای بلندپروازانه درباره رفتار و عملکرد خود، باید کوشش فراوانی به خرج دهد و این رفتار برای جلوگیری از انتقاد صورت میگیرد.
۱۸-خودتنبیهی[۳۵]: باور اساسی مبنی بر این که افراد باید به خاطر اشتباهاتشان، شدیدا تنبیه شوند.
زمانی که نیاز خاصی ارضا نشود، طرحواره ی ناسازگاری در آن حیطه ایجاد می شود. با ارضا نشدن نیازهای دلبستگی و صمیمیت و سرخوردگی از روابط عاطفی اولیه، طرحواره های ناسازگار مربوط به روابط صمیمانه و دلبستگی ایجاد می شود. این باورها و طرحواره های مربوط به روابط بین فردی در بزرگسالی در همسرگزینی و در دوران تاهل در روابط زناشویی نمود می یابد و بر آن تاثیر مخرب می گذارد (یوسفی،۱۳۹۰).
بند اول) تداوم طرحواره
طرحواره های ناسازگار اولیه برای بسیاری از بیماران بنیاد خود پندارۀ آن ها محسوب می شوند. طرحواره های ناسازگار اولیه، مرکز سازماندهی شخصیت بشمار می روند .تداوم طرحوار ها به فرایند ی اشاره داردکه از طریق ان طرحواره های ناسازگار اولیه تقویت می شوند.
این فرآیندها به دودسته تقسیم می شوند:۱) تحریف های شناختی۲) الگوهای رفتاری خود آسیب رسان. درسطح شناختی، تداوم طرحواره ها معمولا با برجسته سازی واغراق دراطلاعات همخوان باطرحواره ونفی یا کمینه سازی اطلاعات مخالف با طرحواره صورت می گیرد. هنگامی که درمانگر تلاش می کند طرحواره ها را مورد چالش قراردهد یاآنها رازیر سوال ببرد، اغلب با مقاومت بیماران روبرومی شود. بیماراغلب تلاش های فعالانه ای انجام می دهد تابه درمانگر ثابت کند که طرحواره های اوبا واقعیت تطابق دارند. برای اینکه طرحواره ها سالم بمانند اطلاعات باید تحریف شوند. درسطح رفتاری، تداوم طرحواره هااز طریق الگوی رفتاری خود آسیب رسان به دست می آید. این الگوهای رفتاری طرحواره خاست ممکن است درمحیط اولیه خانوادگی انطباق وکار آمد بوده باشند.به مرور زمان وخارج از محیط خانواده این رفتارهااغلب خود آسیب رسان می شوند ونهایتا طرحوارۀ بیماررا تقویت می کنند. برای مثال زنی که طرحوارۀ اطاعت دارد ممکن است مردانی را برای ازدواج انتخاب کند که سلطه گر باشند.با انجام این کار اونقش یک مطیع وپیرو را بازی می کندواحساس آرامش پیدا می کند. بنابراین دیدگاه او در مورد خودش یعنی مطیع، تقویت می شود. انتخاب شریک زندگی ناسازگاریکی از معمول ترین سازوکارهایی است که از طریق ان طرحواره ها تداوم می یابند( تورس ۲۰۰۲ ).
بند دوم) اجتناب طرحواره
هنگامی که طرحوارۀ ناسازگاربرانگیخته شود، افرادمعمولا سطح بالایی از عواطف نظیر خشم شدید، اضطراب،غم یااحساس گناه راتجربه می کنند. این شدت هیجان معمولا ناخوشایند است، بنابراین افراداغلب فرآیندهای خودکاری را برای اجتناب از برانگیخته شدن طرحواره ها به کار می برند تا عاطفۀ با این طرحوارها را تجربه نکنند. اجتناب طرحواره به چندین توع تقسیم می شود. اجتناب شناختی به تلاش خودکار برای توقف افکار وتصویرهای ذهنی اشاره داردکه ممکن است طرحواره ها را برانگیزند( هریس و کرتن ۲۰۰۲ ).
دومین نوع از فرایند اجتناب طرحواره، اجتناب عاطفی است. اجتناب عاطفی به تلاش های خود کاریا ارادی برای بلوکه کردن احساس هایی اشاره داردکه بوسیلۀ طرحواره ها برانگیخته شده اند.برای مثال برخی ازبیماران «مرزی»گزارش می دهند برای اینکه درد غیر قابل تحملی که بوسیله طرحوارۀ اولیه شان برانگیخته شده است کاهش دهند مچ دست خود را می برند.
نوع سوم از اجتناب طرحواره،ا جتناب رفتاری است.اجتناب رفتاری به گرایش بیمار برای کناره گیری ازموقعیت ها یا شرایط واقعی زندگی اشاره داردکه ممکن است طرحواره های درد ناک را برانگیزد.دراغلب افراد، اجتناب رفتاری می تواند از طریق انزوای اجتماعی بیرون هراسی یا عدم توفیق دردستیابی به هرنوع شغل خلاق ویا پذیرش مسئولیت های خانواده بروز کند.
به طور خلاصه این سه نوع اجتناب طرحواره- شناختی، عاطفی، رفتاری به بیماراجازه می دهد از ناراحتی مرتبط با طرحواره های ناسازگار اولیه بگریزد. بااین وجوداجتناب هزینه هایی داردکه مهم ترین آنها عبارتنداز: الف)طرحواره ها ممکن است هرگز مورد سوال وچالش قرار نگیرند؛ ب)سد راه تجارب زندگی شوندکه می توانند نادرست بودن این طرحواره هاراثابت کنند( هریس و کرتن ۲۰۰۲).
بند سوم) جبران طرحواره
جبران طرحواره به جبران افراطیِ طرحواره های ناسازگار اولیه اشاره دارد. بسیاری ازبیماران، آن سبک رفتاری یا شناختی را برمی گزینندکه به نظر می رسدمتضادچیزی است که مابراساس آنچه درمورد طرحواره های اولیۀ بیماران می دانیم پیش بینی می کنیم. برای مثال، بعضی از بیمارانی که دردوران کودکی محرومیت هیجانی شدیدی را تجربه کرده اند دربزرگسالی به شیوه ای خود شیفته رفتار می کنند. این حس ظاهری سزاوار بودن، محرومیت نهفتۀ شخص را پنهان می کند.
جبران طرحواره اغلب تا حدی کار آمد است برای مثال به جای رفتاربه سبکی که حس محرومیت را تقویت می کند، برخی ازبیماران تلاش خودرابرای ارضای این نیازها بکار می گیرند.متاسفانه این تلاش ها اغلب نتیجۀ معکوس می دهد. بیماران خود شیفته ممکن است درنهایت ازدوستان، همسران وهمکاران خود بیگانه شوندودوباره به حالت محرومیت بازگردند.
بیماران ضدوابسته ممکن است دریافت هر گونه کمک از سوی دیگران را شدیدا رد کنندوبه گونه ای افراطی درپی خود واقعیت بخشی باشند.این گونه افراد حتی درصورت لزوم هم ازکسی سوال نمی پرسند.یا بیمارانی که طرحوارهً وابستگی/بی کفایتی دارند ممکن است هرانتقاددرستی را شدیدا رد کنندودرنتیجه خود راازمزیت بازخورد های سازنده محروم می کنند، درصورتی که این بازخورد هاممکن است به کفایت یا موفقیت بیشتری منجر شود.
پژوهش های انجام شده در رابطه با نقش نهاد خانواده در بزهکاری اطفال- فایل ۷