مدل شماره ۴
حس مکان >>> سرمایه اجتماعی
حس مکان >>> مشارکت
۶۲/۰
۵۶/۰
از میان این مدلها، مدل اول(مدل تاثیرگذاری حس تعلق مکانی در افزایش سرمایه اجتماعی از طریق متغیر واسطهای مشارکت) بهترین تبیین را از این روابط ارائه میدهد، بنابراین فرضیه تحقیق مبنی بر اثرگذاری حس تعلق مکانی بر افزایش سرمایه اجتماعی از طریق افزایش مشارکت عمومی شهروندان با قوت مورد تایید قرار میگیرد. به عبارت دیگر در محلات شهر مشهد حس تعلق مکانی باعث مشارکت بیشتر شهروندان می شود و مشارکت نیز باعث افزایش سرمایه اجتماعی و اعتماد ساکنین به یکدیگر میگردد(میزان مشارکت و سرمایه اجتماعی به عنوان یکی از پیامدهای حس تعلق مکانی مطرح شده است). البته لازم به ذکر است که سایر مدلهای این تحقیق نیز مورد تایید قرار گرفتهاند، اما بیشترین ضریب تاثیر و کمترین خطا در اجرای مدل مربوط به مدل شماره ۱ میباشد که شرح آن در بالا رفت. بنابراین میتوان اینگونه گفت که: حس تعلق به مکان از طریق برانگیختن مشارکت شهروندان باعث اعتماد بیشتر شهروندان میگردد، بنابراین میتوان گفت، داشتن جوامعی با سرمایه های اجتماعی بالا و مشارکت آگاهانه شهروندان مستلزم وجود حس تعلق به مکان، محله و شهر است و یکی از راههای افزایش این حس نیز برنامه ریزی کالبدی و مناسبسازی محلات است.
یعقوب زنگنه و سعید حسینآبادی در مقالهای با عنوان تحلیلی بر تعلق مکانی و عوامل مؤثر بر آن در سکونتگاههای غیررسمی(مطالعه موردی: محدوده کال عیدگاه سبزوار) بیان کرده اند که:
در این پژوهش وضعیت ابعاد تعلق مکانی ساکنان سکونتگاه غیررسمی شرق کال عیدگاه سبزوار و عوامل مؤثر بر آن مورد سنجش قرار گرفته است. تعلق مکانی که بیانگر پیوند یا ارتباط عمیق افراد با مکانهای خاص است، نقشی تعیینکننده در بهرهمندی و تداوم حضور انسان در مکان دارد. هویت مکانی، وابستگی مکانی، تعلق عاطفی و پیوند اجتماعی ابعاد این مفهوم را شکل می دهند که تحت تاثیر مجموعه شرایط محیطی، اجتماعی و فردی قرار دارند؛ بنابراین هر مکانی با توجه به شرایط خاص خود سطح متفاوتی از تعلق مکانی را به ساکنان خود عرضه می کند. در کل طرح موضوع تعلق مکانی در سکونتگاههای غیررسمی که از نظر پایداری شرایط اجتماعی، اقتصادی و محیطی دچار مسئله هستند؛ هم از جهت نقش آن از منظر انسانشناسی و جامعه شناسی(ایجاد هویت فردی و جمعی، همبستگی بین افراد و …) و هم از منظر برنامه ریزی اجتماع محور(نقشی که تعلق مکانی می تواند در افزایش تمایل افراد برای مشارکت در امر بهسازی محله داشته باشد) دارای اهمیت است.
تحقیق حاضر از نوع پیمایشی است و از پرسشنامه برای جمعآوری داده های میدانی استفاده شده است؛ حجم نمونه ۱۳۰ نفر، روش نمونه گیری، تصادفی ساده و واحد تحلیل سرپرست خانوار میباشد. روش تحلیل این داده ها نیز آزمونهای آماری شامل آزمون برابری نسبتها، آزمون دوجملهای، آزمون همبستگی لامبدا و ضریب همبستگی اسپیرمن است که هر کدام با توجه به نوع فرضیه و مقیاس متغیرها مورد استفاده قرار گرفته است.
در این تحقیق، تعلق مکانی محدوده شرق کال عیدگاه سبزوار به عنوان بزرگترن کانون اسکان غیررسمی این شهر مورد مطالعه قرار گرفته است. با توجه به اینکه سکونتگاههای غیررسمی محل زندگی افراد و خانوارهایی هستند که عمدتاً مهاجرند، مدت اقامتشان در این مکانها معمولاً کم است و شرایط اجتماعی و محیطی چندان مطلوب نیست، انتظار میرود که ساکنان این سکونتگاهها تعلق پایینی نسبت به محل زندگی خود داشته باشند. بر اساس این مطلب فرضیه اول تحقیق اینگونه مطرح شد که “به نظر میرسد سطح تعلق مکانی ساکنان محدوده کال عیدگاه سبزوار- سکونتگاه غیررسمی- در سطح پایینتر از حد متوسط باشد".
برای آزمون این فرضیه ابتدا تعلق مکانی در ۴ بعد هویت مکانی، تعلق عاطفی، وابستگی مکانی و پیوند اجتماعی مورد سنجش واقع شد. نتایج این تحقیق نشان میدهد که سطح تعلق مکانی ساکنان شرق محدوده کال عیدگاه در هر ۴ بعد در حد بالایی است که این امر متناقض با تصور رایج و نقضکننده فرضیه اول تحقیق مبنی بر پایین بودن سطح تعلق مکانی ساکنان اینگونه مکانها است. با توجه به سطح نسبتاً بالای تعلق مکانی در بین ساکنان محدوده شرق کال عیدگاه، میتوان به بهبود این سکونتگاهها امیدوار بود چرا که تعلق مکانی نیروی محرکه قوی در مشارکت ساکنان یک مکان برای بهبود و ارتقای شرایط آن میباشد.
فرضیه دوم، بیانگر تاثیر خصوصیات فردی، مدت اقامت، شرایط اجتماعی و کالبدی- محیطی بر میزان تعلق مکانی است. طبق آزمونهای آماری رابطه معناداری بین خصوصیات فردی(سن، وضعیت اشتغال، نوع شغل، درآمد، سطح تحصیلات، تعداد اعضای خانواده) و مدت زمان اقامت با میزان تعلق مکانی وجود ندارد. همچنین نتایج این تحقیق نشان میدهد که کیفیت روابط اجتماعی و امنیت عمومی و در کل کیفیت وضعیت اجتماعی و کالبدی- محیطی محدوده شرق کال عیدگاه با سطح تعلق مکانی رابطه معنادار مثبتی دارد. بدین ترتیب با بهبود وضع اجتماعی محله(امنیت عمومی و روابط اجتماعی)، میزان احساس تعلق به مکان نیز بهبود مییابد. در بعد کالبدی محیطی نیز ساماندهی و بهسازی محله(همراه با مشارکت فعال ساکنان) می تواند رابطه ساکنان محدوده مورد مطالعه را با مکان زندگی خود ارتقاء بخشد و زمینه ساز حس تعلق به مکان باشد.
به طور خلاصه، مقاله حاضر نشان میدهد که برخی سکونتگاههای غیررسمی مثل همین نمونه مطالعاتی، دارایی های قابل توجهی مثل تعلق ساکنان به مکان را در خود جای داده است که اگر به این پتانسیلها توجه شود، می تواند راهگشای این مکانها به سوی پایداری باشد. پس باید در این نگرش که سکونتگاههای غیررسمی سر تا پا معضل است، اصلاح صورت گیرد. همچنین متغیرهای مطرح در عرصه عمومی مثل وضعیت اجتماعی و کالبدی- محیطی نسبت به ویژگیهای فردی و جمعیت شناختی در میزان تعلق مکانی از اهمیت بیشتری برخوردار است.
علی جوان فروزنده و قاسم مطلبی در مقالهای با عنوان حس تعلق به مکان و عوامل تشکیل دهنده آن، بیان کرده اند که:
یکی از معانی مهم و مؤثر در ارتباط انسان و محیط که مورد توجه طراحان بوده است، حس تعلق به مکان میباشد. در روشهای طراحی محیطی- علیرغم استفاده فراوان از این واژه- تعریف مشخص و معینی از این معنا و عناصر تشکیلدهنده آن ارائه نگردیده است. لذا با هدف شناسایی این حس در معماری به معرفی ابعاد مختلف حس تعلق و عوامل تشکیل دهنده آن- بر اساس روش پژوهششناختی و با رویکردهای هستیشناسانه و معرفتشناسانه در بررسی ادبیات موضوع- پرداخته می شود.
حس تعلق یکی از علائم و عوامل مهم در ارزیابی ارتباط انسان- محیط و ایجاد محیطهای انسانی با کیفیت میباشد. این سطح از معنای محیطی بیانگر نوعی ارتباط عمیق فرد با محیط بوده و در این سطح، فرد نوعی همذاتپنداری بین خود و مکان احساس مینماید. حس تعلق واجد دو بعد کالبدی و اجتماعی است که نتایج، نشاندهنده برتری تعلق اجتماعی بر تعلق کالبدی در محیط میباشد. همچنین بر اساس نتایج بدست آمده، حس تعلق به مکان منطبق بر مدل شکل گیری معنا در محیط(برآیند تعامل فرد، دیگران و محیط)، از یک طرف وابسته به مشخصات و ویژگیهای فردی شامل: انگیزشها، شایستگیها و شناخت افراد نسبت به مکان بوده و از طرف دیگر ریشه در تعاملات اجتماعی و ارتباط فرد و دیگران در محیط دارد که منبعث از نیاز به تعلق به عنوان نیاز اولیه انسانی میباشد. اساساً انسان به دنبال یافتن پاسخ برای نیازهای خود در محیط میباشد و در صورت عدم تامین این نیازها از مکان، احساس عاطفی مثبتی بین فرد و مکان به وجود نخواهد آمد. بالعکس، هر چه قدر محیط در تامین سطوح مختلف نیازهای انسانی تواناتر باشد، به همان نسبت فرد ارتباط خود با محیط را مؤثر دانسته و نهایتاً معنای استنباطی مثبتی به همراه خواهد داشت. هر چه قدر سطوح تامین این نیازها، بر اساس هرم نیازهای انسانی مازلو در قسمت های فوقانی هرم اتفاق میافتد، به همان نسبت معنای محیطی عمیقتری شکل خواهد گرفت. در درجات بالاتر حس تعلق به محیط، به سمت عوامل احساسی- عاطفی که بیانگر عمق ارتباط فرد با محیط میباشد، پیش خواهد رفت که با واژه هایی نظیر تعلق به مکان، دلبستگی به مکان و تعهد به مکان که بیانگر نوعی از درهمتنیدگی احساسات و عواطف انسانی نسبت به محیط میباشد، بیان میگردد.
نکته مهم بدست آمده در این مقاله، نقش محیط و ویژگیهای کالبدی آن، به عنوان وجه سوم مدل معنای مکان، در شکل گیری معنای حس تعلق میباشد. نتایج نشان میدهد عوامل کالبدی محیط در شکل گیری معنای حس تعلق نقش واسطه را ایفا نموده و در دو سطح در محیط مؤثر واقع میگردند:
در سطح اول، عناصر کالبدی محیط با همسازی فعالیتها از طریق تامین و قابلیت انجام آن و با ارضاء نیازهای فردی در درجه اول و نیازهای اجتماعی ناشی از فعالیتهای گروهی در درجه بعد، امکان ایجاد این حس در مکان را فراهم مینمایند. در این سطح، ویژگیهای کالبدی محیط با تسهیل فعالیتها، منطبق بر الگوهای رفتاری افراد و با تامین نیازهای استفادهکنندگان از مکان، در برقراری تعلق اجتماعی محیط مؤثر واقع شده و امکان ایجاد و ارتقاء پیوندهای اجتماعی در محیط را فراهم مینمایند.
در سطح دوم، عناصر کالبدی محیط به عنوان مؤلفه های فرهنگی و نمادها، واسطه بصری در ایجاد ارتباط ذهنی بین استفادهکنندگان از مکان را فراهم مینمایند. در این سطح، عناصر کالبدی منبعث از خاطرهها و تصاویر ذهنی استفادهکنندگان بوده و به صورت نمادگونه، ناشی از فرهنگ و ارزشهای اجتماعی، نقش خود را ایفا مینمایند.
نتایج نشان میدهد، حس تعلق از معیارهای ارزیابی محیطهای با کیفیت بوده و در معماری و رشته های طراحی محیطی، ویژگیهای کالبدی نظیر(فرم، شکل، رنگ، اندازه، بافت و مقیاس) و روابط اجزاء کالبدی با تامین و تاکید بر فعالیتهای اجتماعی محیط، نقشی مهم و مؤثر در شکل گیری حس تعلق دارا میباشند.
علی صمیمیشارمی و پروین پرتوی در مقالهای با عنوان بررسی و سنجش حس مکان در محلات ارگانیک و برنامه ریزی شده(مطالعه موردی: محلات ساغریسازان و بلوار گیلان در شهر رشت) بیان کرده اند که:
هدف کلی از این پژوهش، سنجش عناصر مؤثر بر حس مکان و بررسی تفاوت آن در بافتهای ارگانیک و برنامه ریزی شده با مطالعه موردی در محلههای ساغریسازان با بافت ارگانیک و محله بلوار گیلان با بافت برنامه ریزی شده است. مبانی نظری تحقیق برگرفته از آرای معمار پدیدارشناس، کریستین نوربرگ شولتس درباره پدیده مکان و حس مکان است. از نظر شولتس، پدیده مکان مفهومی کلی و کیفی بوده و ساختار مکان، متاثر از مرز/ قلمرو، تمرکز/ محصوریت، عرصه درونی/ عرصه بیرونی، شناسایی و خوانایی است. روش تحقیق، توصیفی بر مبنای استدلال استقرایی و با بهره گرفتن از راهبرد ترکیبی(کیفی- کمّی) با تمرکز بیشتر بر راهبرد کیفی(استفاده از انجام مصاحبه های عمیق توام با پرسشهای باز از ۴۶ نمونه هدفمند انتخاب شده و با بهره گرفتن از روش مثلثبندی، مشاهدههای محقق در زمانهای مختلف و نیز مقایسه جداول نتایج در دو محله) انجام گرفته است.
ارزیابی نتایج این پژوهش بیانگر این است که هر کدام از محلات برنامه ریزی شده و ارگانیک بلوار گیلان و ساغریسازان، پارامترهای مثبت و منفی در تحقق حس مکان دارند. ولی در کل، با توجه به مصاحبه های انجام پذیرفته، مشاهدات و نیز مطالعات باید گفت افراد در محله بلوار گیلان(محله برنامه ریزی شده)، از نظر حس مکان در وضعیت ضعیفتری نسبت به همتای مسنتر خود یعنی محله ساغریسازان(محله ارگانیک) قرار دارند.
از جمله علل این قضیه عبارتند از: یکنواختی محیط و استاندارد شدن بافت در بلوار گیلان، کاهش هویت بومی، ضعف در وجود ارتباطات غنی انسانی، فقدان حس زندگی جمعی، مهاجرپذیری، نوساز بودن محله و فقدان خاطرات جمعی، عدم انس با محیط، تغییر ذائقه و نگرش مردم به زندگی و غیره.
در مقایسه حس مکان در محله بلوار گیلان و محله ساغریسازان میتوان گفت، عامل بسیار مهمی که در ارتقای حس مکان در محله ساغریسازان وجود دارد، وجود ارتباطات قوی و غنی انسانی موجود در محله است که باعث می شود علیرغم مشکلات بسیاری که این محله دارد(مشکلات اقتصادی، فرهنگی، زیرساختی و وجود بی عدالتیهای اجتماعی و اقتصادی در درون محله نسبت به بیرون آن) بخشی از افراد به مکان حس تعلق داشته باشند. درحالیکه میتوان گفت زندگی جمعی در محله بلوار گیلان به صورت کامل و تمامیتی یکدست و در کنار هم شکل نگرفته است و به قول مارتین هایدگر، متاسفانه سکونت در حد ساختن تنزل پیدا کرده است و حس هویت و یا تعلق به مکان بسیار ضعیف و خفیف است، به گونه ای که در بسیاری از ساکنان به نوعی حس جدا بودن از مکان دیده می شود که این ویژگی از عواملی چون نداشتن خاطره جمعی، فقدان فضاهای عمومی و تعاملات اجتماعی نشات میگیرد. البته پارامترهای مثبتی مانند خوانایی مناسب و وجود کاراکتر ویژه در ارتقاء حس مکان مؤثر هستند، که باید مورد توجه واقع شوند.
بنابراین باید در برنامه ریزی و طراحی شهری به ارجگذاری بیشتر به محلات سنتی و واجد هویت و نیز رعایت اصول متناسب با شرایط بومی هر منطقه در طراحی محلات نوساز، بیش از پیش توجه داشت. به طوری که بتوان از نقاط مثبت هر یک از محلات نوساز و سنتی استفاده کرد و نقاط ضعف آنها را به حداقل رساند و تحقق این امر بیش از هر چیز در گرو شناخت بلاواسطه و اندیشه متاملانه شهرسازان است.
حسن سجادزاده در مقالهای با عنوان نقش دلبستگی به مکان در هویتبخشی به میدانهای شهری (مطالعه موردی: میدان آرامگاه شهر همدان) بیان کرده است که:
دلبستگی به مکان، نقطه تلاقی عناصر کالبدی، فعالیتها و مفاهیم ذهنی نسبت به مکان است. این حس دلبستگی موجب تبدیل فضا به مکانی با ویژگیهای حسی و رفتاری خاص برای افراد می شود. میدان با ابعاد مختلف احساسی، عملکردی- کالبدی و معنایی می تواند نقش مهمی در ارتقای کیفی فضاهای شهرهای امروز ایفا کند. در این میان، توجه به عوامل مؤثر در دلبستگی افراد به میدانهای شهری می تواند نقش مؤثری در هویت و مطلوبیت میدانها داشته باشد. با توجه به اهمیت دلبستگی به مکان در ارتقای کیفیت محیط، این تحقیق ضمن بررسی مفهوم دلبستگی و ابعاد آن، با تبیین شاخص های دلبستگی به مکان، نقش دلبستگی به مکان را در ایجاد مطلوبیت و هویت میدان های شهری بررسی می کند.
اساس این مقاله متکی بر یافتههای تحقیقی در مورد آزمون دلبستگی به مکان در ارتباط با یکی از میدانهای مهم واقع در مرکز شهر همدان، به نام میدان آرامگاه بوعلی سیناست. این پژوهش مبتنی بر مطالعات اسنادی، روش پیمایش، توصیفی و مشاهدهای، با حجم نمونه ۲۰۰ نفر میباشد. روش تحلیل این داده ها نیز با بهره گرفتن از آمارهای توصیفی و استنباطی انجام گرفته است. به منظور ارزیابی تاثیر دلبستگی به مکان در ایجاد فضایی باهویت از منظر استفادهکنندگان، پرسشها در قالب سه شاخص احساسی، عملکردی و معنایی طراحی شده و بر اساس آن، آزمونهای مورد نظر به عمل آمده است. نتایج تحقیق حاضر نشان میدهد، ضمن آنکه مؤلفه های “احساسی"، “عملکردی” و “معنایی” در ایجاد دلبستگی به میدان و در نهایت هویتمندی میدانهای شهری، نقش مؤثری ایفا می کنند، در عین حال رابطهای مستقیم بین مؤلفه های مذکور نیز وجود دارد.
در ارتباط با مؤلفه های احساسی و نقش آن در دلبستگی به میدانهای شهری میتوان گفت، حس “آسایش"، “آرامش” و “تداعی خاطرات فردی و جمعی” به واسطه حضور در فضا، نقش مؤثری را در دلبستگی و در نهایت هویتمند شدن چنین فضاهایی داراست. همچنین “حس مردمواری” میدان که ناشی از عوامل مختلفی نظیر حضور اقشار مختلف جامعه و تعاملات آنها در فضاست، موجبات ارتقاء تصور ذهنی شهروندان نسبت به میدان می شود.
در مورد ویژگیهای عملکردی و فعالیتی در میدان و تاثیر آن در ارتقای دلبستگی به میدانهای شهری، میتوان گفت برآورده کردن توقعات و انتظارات افراد از فعالیتهای موجود در میدانهای شهری و ارضای نیازهای فیزیولوژیکی، حیاتی و اقتصادی شهروندان از عوامل مهم در دلبستگی است.
همچنین در مورد دلبستگی معنایی نیز میتوان گفت، رخداد معانی و مفاهیم در فضای میدان وابسته به تجربیات شخصی و گروهی افراد است. این امر به شدت متاثر از تکرار بازدید و حضور مکرر افراد در میدان، تعامل اجتماعی افراد با همدیگر، حس تفاخر به مکان(هویت مکان)، موقعیت استقرار میدان و ویژگیهای فضایی و معماری میدان است. به این ترتیب می توان مؤلفه ها و شاخص های کلی در ارتباط با دلبستگی به میدانهای شهری را به صورت نمودار زیر بیان کرد:
شکل ۵- ۲ عوامل و مؤلفه های مؤثر در فرایند رخداد دلبستگی در میدانهای شهری
تحقیقات ثابت می کند ارزیابی بسیاری از شاخص های دلبستگی به این میدان بالاست و همین امر ذهنیت افراد را بر روی هویت آن مؤثر میسازد. از این رو مقاله حاضر استدلال می کند بین دلبستگی به مکان و هویت آن، رابطه مستقیم وجود دارد که این امر می تواند در طراحی میدانهای شهری مورد توجه قرار گیرد. در بین عوامل مهم دلبستگی به میدان، از جمله میتوان به وجود آرامگاه بوعلی با معماری فاخر آن در مرکز میدان، امکان دسترسی مناسب به میدان، وجود عوامل و عناصر محیطی نظیر درختان سبز مناسب در میدان، فضاهای تجاری و روزمره اطراف میدان، جانمایی مناسب میدان به لحاظ موقعیت مرکزی در شهر، مناظر ذهنی و عینی مناسب میدان اشاره کرد. نتایج این تحقیق می تواند راهبرد مناسبی برای طراحی میدانهای شهری مطلوب در شهرهای معاصر فراهم کند.
۲-۶-۲ پیشینه خارجی تحقیق
ماین هاشس[۶۵](۲۰۰۵) در رساله دکتری خود با عنوان تعلق مکانی شهرنشینان جدید نسبت به تحولات متداوم حومههای شهری، بیان کرده است که:
در این پژوهش سعی بر آن است که با سنجش رضایتمندی و تعلق مکانی به طور جداگانه در چهار سایت متفاوت، رابطه بین رضایتمندی و تعلق مکانی شناسایی شود. به این منظور برای سنجش رضایتمندی شاخص های فیزیکی و اجتماعی و برای سنجش تعلق مکانی به طور مستقیم ابعاد مختلفِ مکان(عملکردی, عاطفی و شناختی) مورد سئوال قرار گرفته است. پرسشهای پژوهش در قالب سئوالات زیر میباشد: ۱) کدام یک از ویژگیهای فیزیکی یا اجتماعی قابلیت پیش بینی تعلق مکانی را داراست؟ ۲) آیا ویژگیهای فردی و گرایشات هرشخص نقشی در تعلق مکانی آن فرد ایفا می کند؟ ۳) آیا بیشتر شدن تعامل هر فرد با محیط مسکونی خود، باعث افزایش تعلق در وی می شود؟
این پژوهش با بهره گرفتن از روش پیمایش در چهار سایت مختلف در کارولینای شمالی انجام گرفته و هر سایت از نظر استعدادها و فرصتها دارای ویژگیها و شرایط خاص خود میباشد. در نظر گرفتن سایتهای متفاوت با ویژگیهای مختلف، با توجه به پرسشهای پژوهش و برای تعمیم دادن کلی پژوهش به مدلی قابل استناد الزامی است. در چهار سایت تعدادِ ۱۴۹، ۱۷۱، ۱۶۳، ۱۵۰ پرسشنامه توزیع گشت که به طور متوسط ۳۰ درصد از آنان بازگردانده شد. پرسشنامه این پژوهش نیز از چهار بخش عمده تشکیل شده است. در بخش اول، ویژگیهای فردی با سئوالات کاملاً کیفی مورد سئوال قرار گرفته است؛ در بخش دوم، تعاملات اجتماعی اهالی؛ در بخش سوم، دفعات استفاده از محیط کالبدی و رضایتمندی از تسهیلات کالبدی و در بخش آخر پرسشنامه که از مهمترین ارکان این پژوهش است، تعلق مکانی به طور مستقیم مورد سئوال واقع شده است.
نتایج پژوهش بیانگر این است که تنوع اجتماعی از مهمترین عوامل ارتقاء تعلق مکانی در محدودههای مورد مطالعه میباشد. همچنین میزان تعاملات اجتماعی افراد نیز بر ارتقاء تعلق مکانی تاثیر بسزایی دارد(حتی تعاملاتی که در خارج از محیط مسکونی افراد وجود دارد، حس وابستگی عاطفی به محله را افزایش میدهد). در انتهای این پژوهش، بررسی هر چه بیشتر نوع تعاملات در شکل گیری حس تعلق به مکان ضروری دانسته و از میان عوامل فیزیکی نیز، قابلیت پیادهروی از مهمترین عوامل ارتقاء حس تعلق افراد شناخته و بر ایجاد انگیزه های پیادهروی برای کارهای روزمره افراد تاکید شده است.
لیلا اسکنل و رابرت گیفورد[۶۶](۲۰۱۰) در مقالهای با عنوان تعریف تعلق مکانی: چارچوب سازمان یافته سه بُعدی، بیان کرده اند که:
تعلق مکانی به صورت گسترده مورد تحقیق و پژوهش قرار گرفته، به روشهای گوناگون تعریف شده است و تعاریف مختلف از این مفهوم بررسی و شناخته شده اند. این مقاله نیز در راستای شناخت و تعریف تعلق مکانی، در یک چارچوب سه بُعدی، متشکل از(فرد- فرایند- مکان) به مفهوم تعلق مکانی پرداخته است که به دلیل شمول تمامی معانی ارائه شده از این مفهوم می تواند در حوزه تحقیقات تجربی و تئوریک مورد استفاده قرار گیرد و رشد هر یک از این ابعاد سه گانه در نهایت محققان را به درک و رسیدن به تعریفی جامعتر از تعلق مکانی کمک کند. در مدل سه بُعدی تعلق مکانی، بُعد اول فاعل یا شخصی است که به مکان تعلق پیدا می کند که در دو سطح فردی و جمعی اتفاق میافتد. بُعد دوم فرایند روانشناختی و چگونگی تاثیر احساس، شناخت و رفتار در تعلق است. بُعد سوم نیز مفعول یا موضوع مورد تعلق، شامل مشخصات و ماهیت مکان میباشد.
بُعد شخصی(فردی و جمعی): در سطح فردی، تعلق مکانی بیانگر رابطهای است که شخص با یک مکان خاص برقرار می کند. تعلق به مکان در بسترهایی که یادآور خاطرات شخصی هستند، قویتر است. این نوع از تعلق به مکان منجر به شکل گیری حس پایداری از “خود” در انسان خواهد شد و مکان از طریق تجربیات شخصی برای فرد پرمعناتر میگردد. در سطح جمعی، تعلق مکانی معنای نمادین و سمبلیک یک مکان را که برای همگان مشترک است دربرمیگیرد.
بُعد فرایند: فرایند، متوجه ماهیت تعامل روانشناختی و روشی است که افراد و یا گروه ها با مکان ارتباط برقرار می کنند و دارای ابعاد عاطفی, شناختی و رفتاری میباشد. عاطفه و احساس جنبه های بسیار مهمیاند که به وسیله آن مردم به مکانهایشان معنا میبخشند. این نوع از جذبه مکان انگیزه حضور و گذراندن وقت در آن بوده و بر پیوندهای حسی فرد با یک مکان خاص تکیه دارد. شناخت، جزء دیگر تعلق مکانی است. خاطرات، اعتقادات، معانی و دانشی که افراد نسبت به مکانهای خاص دارند، آن مکانها را برایشان مهم می کند. از طریق خاطرات، مردم برای مکانها معنا خلق کرده و آن را با تعریفی که از “خود” دارند مرتبط و با مکان زندگیشان پیوند برقرار می کنند و مکانی که قابلیت خاطره ساختن برای مردم را داشته باشد، باعث افزایش تعلق مکانی در آنها می شود. بُعد رفتار به چگونگی رفتار در مکان و نحوه بروز تعلق مکانی در رفتار اشاره دارد که تحت تاثیر محیط تجربه شده و نیز تجربه فرد در گذشته است.
بُعد مکان: مهمترین بعد تعلق مکانی را “مکان” تشکیل میدهد و اینکه فرد به کدام ویژگی مکان تعلق پیدا کرده است. “مکان ارجاع به بستری دارد که افراد احساسی و یا فرهنگی به آن تعلق یافتهاند". این بعد در مقیاسهای مختلف خانه، محله و شهر و در دو سطح تعلق کالبدی و اجتماعی به مکان مورد مطالعه قرار گرفته است. این چارچوب سه بُعدی، مفاهیم مربوط به تعلق مکانی را سازماندهی و آنها را مشخص می کند.
سرن بوگاک[۶۷](۲۰۰۹) در مقالهای با عنوان تعلق مکانی در محدوده بیگانه، بیان کرده است که:
در این مقاله مسائل ناشی از جابجایی غیرارادی پناهندگان تُرک قبرس(که پس از آتشبس ِسال ۱۹۷۴، اجباراً از جنوب به خانههای تحت کنترل قبرسیهای یونانی در بخش شمالی جزیره قبرس نقل مکان کردند) مورد بررسی قرار گرفته است. این پژوهش با بهره گرفتن از اطلاعات به دست آمده از پرسشنامه، مصاحبه نیمهساختاریافته و نقشهها، به مطالعه و تجزیه و تحلیل تعلق مکانی پناهندگانی که تحت شرایط غیرمعمول ناشی از جابجایی اجباری و توأم با اشغال خانههای رها شده شان توسط افرادی که خانههایشان را در جنگ یا خصومتهای قومی از دست داده و آواره شده بودند، پرداخته است. این مطالعه همچنین به مقایسه تعلق مکانی پناهندگان اولیه با فرزندانشان که در جامعه جدید به دنیا آمده و رشد کرده اند، می پردازد.
نتایج حاصل از این مطالعه نشان میدهد که انتظارات افراد موردِ مطالعه از آینده، تعلق مکانی آنان را به خانه و جامعه جدید شکل میدهد، درحالیکه میزان تعلق افراد به جامعه و مکان زندگی قبلیشان نقش مهمی را در فرایند تعلق بازی می کند. از سوی دیگر نسلهای جوانتر بیشتر از نسلهای مسنتر نسبت به محیط فعلیشان احساس تعلق میکردند و این در حالی است که آنان نمیخواهند با محیط جدیدشان شناخته و ارزیابی شوند.
ماریا لویچکا[۶۸](۲۰۰۸) در مقالهای با عنوان تعلق مکانی، هویت مکانی و حافظه مکانی- بازگرداندن گذشته شهر فراموش شده، بیان کرده است که:
این مقاله به بررسی حافظه جمعی در ساکنان دو شهر، لویو در اوکراین(قبلاً لوو متعلق به لهستان) و وروکلاو درلهستان(قبلاً برسلاو متعلق به آلمان) و ارتباط آن با تعلق مکانی می پردازد. با توجه به تغییرات سرزمینی در اروپای شرقی و مرکزی پس از جنگ جهانی دوم، این دو شهر به کشوری دیگر پیوستند و تابعیت ساکنین این شهرها نیز متعاقب آن تغییر کرد. به همین منظور، این مطالعه بر روی خاطرات از محل اقامت و ارتباط آن با هویت مکان و تعلق مکانی متمرکز شده است.