- بازتعریف مفهوم دانشگاه
- نقش محوری دانشجو(یادگیرنده فعال)
- جایگاه برنامه درسی(محتوا و روش) آموزش عالی
- ارزش یابی فلسفه ورزانه
شواهد ذکر شده در ذیل هر مقوله، مثالهایی برا تبیین بیشتر آن مقوله هستند.
بحث در نتایج
بعد اول: تعریف و تبیین نقش استاد
فرمهینی فراهانی و ضیاییان علیپور در نتایج پژوهش خود به این نتیجه رسیده است که متغیر های رفتار کلاسی، سابقه تدریس، روش تدریس، شخصیت فردی، سن، تدریس سوال محور و توام با مشارکت دانشجویان و قدرت ارتباط بر کیفیت تدریس استاد اثر گذار می باشد.
عندلیب و احمدی به بررسی میزان به کارگیری عوامل تدریس اثر بخش شامل ۶ مولفه: طراحی تدریس، اجرای آموزش، مدیریت کلاس درس، روابط انسانی، ارزش یابی و برخورداری از ویژگی های شخصیتی توسط اساتید از نظر دانشجویان پرداخته اند.(اندلیب با؛ احمدی[۵۳]، ۲۰۰۷)
نتایج پژوهش حیدری و همکاران، حاکی از تاثیر روش سخنرانی با بازخورد در مقایسه با روش سخنرانی سنتی بر میزان یادگیری کوتاه مدت دانشجویان در طبقات کاربرد و تجزیه- تحلیل است.(حیدری؛ کریمیان[۵۴]: ۲۰۰۹)
بر اساس پژوهش های صورت گرفته نقش استاد به عنوان نقشی محوری مطرح بوده و عمده نظرات بر اساس یافته های فصل چهارم بر این مساله است که روش تدریس و کلاس داری استاد، روش های یاددهی- یادگیری، منش و نحوه برخورد و رفتار استاد، نوع و محتوای ارائه شده از طرف استاد، خصوصیات اخلاقی و رفتاری استاد و نوع بازخورد گیری استاد در حین کلاس درس جایگاه ویژه و قابل توجهی دارد. استاد محوری ترین موضوع در تربیت دانشجو می باشد. ابعاد وجودی او اعم از دانش، خلاقیت، فهم و منش وی، نوع نگرش و روش مواجحه او همگی بیان گر اهمیت حضور او در نظام آموزش عالی می باشد.
در پژوهش حاضر، پنج زیر مقوله در این حیطه یافت شده اند: توجه به بعد محتوایی و دانشی استاد ، تسلط به روش فلسفی ، منش زیستی، رفتاری و اخلاقی استاد ، مهارت های استادی ، سبک ارتباطی استاد.
توجه به بعد محتوایی و دانشی استاد
بالاخره به سه واژه فوق ( فلسفه ، اموزش ” تدریس ” ، و دانشجو ) ، باید استاد فلسفه را نیز اضافه کرد تا معادله اموزش (تدریس ) فلسفه کامل شود . اگر در ابتدای بحث سقراط ، افلاطون ، دیویی ، اسمیت و …. را استادان بزرگ فلسفه معرفی کردیم ، ما نیز به عنوان استادی که فلسفه درس می دهد باید پیرو راه ان اساتید بوده و حداقل پاره ای از ان ویژگی ها را در خود به وجود اوریم . مهم ترین ماموریت استاد فلسفه ان است که شرایط مناسب را در کلاس درس برای دانشجویان ایجاد کند تا انان به تفکر بپردازند . البته این کار بسیار مشکلی است و نیازمند مجموعه ای از دانش ها ، نگرش ها و مهارت هاست .
در بعد دانش ، استاد فلسفه باید دانش فلسفی کسب کند .او باید فیلسوف باشد نه فلسفه دان ، یعنی فلسفه ورزی یاد گرفته باشد تا بتواند فلسفه را خوب تدریس کند نه این که مجموعه ای از اندیشه های فیلسوفان را حفظ کرده باشد و انها را تحویل دانشجویان بدهد . در بعد نگرش ، استاد فلسفه باید به تدریس فلسفه علاقه پیدا کرده باشد و همان ویژگی هایی که اسمیت برای روح فلسفی برشمرد را تا اندازه ای در خود ایجاد کرده باشد . یکی از مهم ترین این ویژگی ها که دیویی نیز بر ان تاکید خاص دارد ، روح دموکراتیک است که در وجود هر استادی به ویژه استاد فلسفه باید پرورش یافته باشد .در بعد مهارت ، استاد فلسفه باید بتواند قابلیت هایی را که در دو بعد قبلی ( دانش و نگرش ) کسب کرده ، در کلاس درس فلسفه به اجرا دراورد . یعنی کلاس را به مرکز تفکر تبدیل کند و روحیه بحث و تبادل نظر را در یک موقعیت ازاد برای همه دانشجویان خود فراهم نماید .(میرزامحمدی، ۱۳۹۲)
در این بین می توان ناظری ارائه داد، دکتر باقری در مصاحبه خود به این نکته اشاره دارند که :” من خودم دوتا تجربه دارم. شما یک جا میروید و برای افراد دوردست از فلسفه حرف میزنید. میگویند ما اصلاً نمیفهمیم شما چه میگویید. اگر یک کتاب باشد، هر چه میخوانیم نمیفهمیم. این حرف آنها درست است. چرا. چون ما آنها در خلال یک اصطلاحات پیچیده انداختیم که برای فهمیدن آن باید کلی این طرف و آن طرف برود و یک مرتبه برایش نامفهوم میشود. یک تجربه دیگر هم این است که وقتی ما اصطلاحات را کنار میگذاریم و لبّ مطلب را به زبان ساده بیان میکنیم، میبینیم که افراد احساس علاقه میکنند. میگویند این که خیلی جالب است. اصلاً ما خودمان با این سؤالها درگیر هستیم. این نشان میدهد که فلسفه برای عموم مردم اعم از کودکان یا بزرگسالان یعنی فلسفه نه به عنوان یک رشته دانشگاهی، فلسفه به عنوان حوزه غیر رشته دانشگاهی و غیر دیسیپلینی. این که آمد باید در یک قامت ساده و واژگان ساده ترجمه بشود. آن چیزهایی که افراد با آن آشنا هستند.”
یکی از زیر مقوله های وضعیت استاد این موضوع است که میزان اطلاعات و فهم محتوایی استاد از تاریخ فلسفه و محتوای فلسفه می تواند در نوع خود در جهت تربیت دانشجو مهم و موثر باشد و این را نمونه های زیر خواهیم دید:
می توان این دانش و محتوا در مولفه هایی چون: تسلط بر محتوای فلسفه، شناخت تاریخ و سیر تحول
تسلط به روش فلسفی
با توجه به پژوهش های صورت گرفته در داخل و خارج از کشور، به ندرت مولفه های تمرکز و حفظ توجه ، آماده کردن مرور و تمرین، مهارت پرسشگری و میزان بیان راهبردهای حل مساله یکجا مورد بررسی قرار گرفته استو اگر بپذیریم تدریس، فعالیت هدفمندی است که به صورت متقابل بین مدرس و فراگیر انجام می شود و هدف آن یادگیری است، پس باید در چنین فعالیت مهمی از اصول و قواعدی بهره جست تا بهتر به هدف رسید. هر چه از مقاطع تحصیلی پایین به بالا می رویم، ضرورت تسلط مدرس بر مطالب درسی(علم) و نیز پرورش اصول تدریس، بیشتر احساس می شود.(مک کیج، سان کی[۵۵]: ۲۰۰۹)
بهشتی به نقل از اسمیت در این باره می گوید:” می توان گفت شایع ترین عاملی که سبب انحراف مدرسین فلسفه از سنت فلسفه ورزی می شود، این است که آنان بین تاریخ فلسفه و فعالیت فلسفی ، تمایزی قائل نمی شوند. البته شکی نیست که شناخت و فهم طرز تفکر و احساس فلاسفه در ارتباط با مسائل مهم و اساسی ، امری ارزشمند و مفید است . در واقع کشف و پیدا کردن مسائلی که نزد فلاسفه مختلف از اهمیت و منزلت خاصی برخوردار بوده ، فی نفسه محرک و تشویق آمیز است"(اسمیت، ۱۳۹۰)
این زیرمقوله حاکی از این اعتقاد است که اگر ما تاریخ فلسفه را به دو دسته دوره کلاسیک به معنای توجه به محتوای فلسفه و نظام فلسفی و دوره فلسفه به معنای روش فلسفی جدای از محتوای قابل اراوه که در قرن اخیر و بیشتر در تحلیلی ها این موضوع قابل مشاهده می باشد.
آنجه با توجه به فصل چهار به دست آمده این نکته است که تاکید متخصصان امر آموزش فلسفه در گام اول بر فلسفه ورزی می باشد و این فلفسه ورزی می باسیت ارتباط نزدیکی با شخصیت فلسفی استاد داشته باشد و به عبارتی منبعث از آن باشد و این نوع از شخصیت فلسفی استاد منبعث می شود. پس استاد بایستی به سه موضوع توجه داشته باشد: ۱. فلسفه ورزی و فلسفیدن در مواجه با دانشجو ۲. زندکانی فلسفی و منش فلسفی استاد که منشا از شخصیت فلسفی او می گیرد و ۳. توجه به مبنای علم مورد تدریس به منظور توجه جدی و تمایل دانشجویان به فلسفه علم مذکور.
- سبک ارتباطی استاد
قائدی: ” به نظر من کلاسهای سنتی مناسب نیستند. به نظر من ساختار همه اینها عوض بشود. کلاسها باید دایرهای باشند. بیضی شکل باشند. یک جوری باشند که همه بتوانند همدیگر را ببینند. به جز این امکانات زیادی نمیخواهد. یعنی همان آدمها میتوانند به آسانی با هم گفتگو کنند ولی حمایت میخواهد. همدلی میخواهد. به تبع باید شیوهها متناسب با این عوض بشود. امتحان دیگر نباید مسأله اساسی باشد. یعنی نظام برایت سؤال بگوید. نظام ارزیابی و امتحان باید عوض بشود. نظام پاداش و تنبیه باید عوض بشود. نظام تقویت باید عوض بشود. من برای ارزشیابی مقاله نوشتم. آنجا هست. نظارت. ببینید زمانی که آدمها اجبار در کار است، ما همهاش نگران این هستیم. اگر یکی میآید و نمیخواهد در دانشگاه درس بخواند، چرا ما باید نگران آن باشیم. خب نخواند. ما از طریق ارزشیابی ضعفهایمان را پنهان میکنیم و به دروغ فکر میکنیم که دنبال این هستیم که فلان و بهمان. یک ابزار قدرت شده تا ارزیابی. ابزار واقعیتش را از دست داده. شیوه ارزشیابی هم اینجا فرق میکند. ما اندازه میگیریم که ایا استدلال درست کرده یا نه. نه از طریق امتحان. در خلال همین بحثها من میفهمم که به قولی شما بهبود پیدا کردید. شما تا حالا حرف نمیزدی و الآن یک عالمه حرف میزنی. شما میتوانی مخالفت بکنی. بعد تازه یک فرم نظرسنجی به تو میدهم. تو میگویی آره. گفتگوی من بهتر شده. اگر تو میخواهی دروغ بگویی، ما که نمره نمیدهیم. به همین دلیل دروغ نمیگویی.”
این نشان از سبک متفاوتی از برخورد استاد را نشان می دهد. استاد باید با تسلط بر محتوا محیط، سبک ارائه . ارزیابی و نوع ارتباط درون کلاسی را در جهت فلسفیدن وفلسفه ورزی تغییر دهد تا کلاسی پویا و پر انگیزه ایجاد گردد.
رابطه استاد و دانشجو همواره به عنوان مولفه ای اساسی در رشد، تربیت و آموزش دانشجو تاثیر گذار بوده است و این تاثیر گذاری و تاثیر پذیری تا این حد که ناظر بر شناسایی و انتقال روح فلسفی می باشد موضوعیت دارد. یعنی دانشجو از منظر معنوی و فکری و نگرشی متاثر و تاثیر گذار بر استاد می باشد و این رابطه دوطرفه است.
بعد دوم: بازتعریف مفهوم دانشگاه
دانشگاه به عنوان تنها نهادی که علاوه بر نقش آموزشی و یادگیری که برای دانشجو دارد به عنوان عالی ترین مقام تولید علم در ایران مورد توجه می باشد و این نهاد در جایگاه خود بر اساس وجود و کارکرد هایش در جامعه تعریف می گردد.
کارکرد آموزشی دانشگاه
دانشگاه به عنوان نهادی آموزشی بزرگترین کارکردش آموزش به بزرگسالان و آماده سازی ایشان می باشد.
کارکرد پژوهشی دانشگاه
دانشگاهِ فعال و پویا فقط به انتقال و تعلیم دانش روز اکتفا نخواهد کرد، بلکه با تأکید بر پژوهش در مرزهای دانش، به تولید علمِ بومی یا علم و فناوری ملی نیز می¬پردازد(معین، ۱۳۸۳، ص۲۴۶). وظیفه¬ی اصلی دانشگاه، توسعه¬ی علمی است. توسعه¬ی پایدار و همه¬جانبه بر مدارِ دانشگاه و نظام آموزشیِ پاسخگو و کارآمد می-چرخد(اسدزاده، ۱۳۸۵،ص ۴۵). مسلماً آموزش عالی یکی از نهادهایی است که در تولید علم نقشی بسزا و پررنگ را ایفا می¬کند و در این بین، نقش اساتید و اعضای هیأت علمی نسبت به دیگران بارزتر و نمایان¬تر می-باشد. دانشگاه محکمه¬ای است که به کمک داوران مورد اعتماد یعنی استادانش، تحقیق می¬کند، آموزش می-دهد، درباره¬ی رویدادهای منسوب به علم اظهارنظر مستدل می¬کند، مدام به انتقاد علمی از خودش می¬پردازد و نهایتاً در تولید علم مشارکت فعال دارد(شعاری¬نژاد، ۱۳۷۶،ص۵۱).
آنچه از بعد پژوهشی در دانشگاه ما انتظار داریم نوجه به بعد تولید علم و نقش فلسفه علم به جهت واکاوی مفاهیم و مبانی علوم مطرح شده در دانشگاه به جهت سوق به دقت علوم و تولید علم بومی و اسلامی. این نیازمند توجه جدی به فلسفه ورزی و فلسفه در معنای خاص فلسفه علم می باشد.
کارکرد تلفیقی دانشگاه(میان رشته ای دانش ها)
بر اساس مصاحبه صورت گرفته و نتایج حاصل از فصل چهار این نکته قابل توجه است که ما با ایجاد فضایی برای مطرح شدن مسائل اساسی فلسفه فرصتی برای فلسفیدن و توجه دانشجویان غیر علوم انسانی به فلسفه فراهم گردد.
کارکرد رابطه ای دانشگاه(ارتباط با جامعه)
دکتر افروز در سرمقاله ای رسالت دانشگاه در سه جنبه زیر بیان می نماید:
دانشگاه و رسالت دانش افزایی عمومی: یکی از رسالت های دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی، دانش افزایی عمومی و بالا بردن سطح اطلاعات و فرهنگ شهروندان است. با توجه به گستردگی و تنوع علوم و فنون مختلف، به خصوص ضرورت آشنایی همگان با دانش های کاربردی، به ویژه در قلمرو تعلیم و تربیت، هنر و اقتصاد خانه و محل کار و استفاده بهینه از فرآورده های تکنولوژی، صنایع جدید خدماتی و پدیده های ارتباطی و نیل به کفایت بیشتر شخصی،شغلی و حرفه ای و اجتماعی و هم چنین ضرورت تجدید نظر در بخشی از اکتساب های آموزشگاهی بعد از فراغت از دبیرستان می باشد.
دانشگاه و رسالت تربیت نیروی انسانی متخصص و مورد نیاز جامعه: فعالیت عمده یا رسالت دیگر دانشگاه و مراکز آموزش عالی را می توان در تلاش آن ها برای تربیت و تامین نیروی انسانی متخصص و مورد نیاز دستگاه های دولتی و بخش خصوصی خلاصه کرد. بخش مختلف اجرایی و خدماتی دولت نظیر آموزش و پرورش، صنعت، کشاورزی، بهداشت و درمان، بازرگانی، تجارت، بیمه و بانکداری، نهادهای فرهنگی، سیاسی، نظامی و انتظامی، هر کدام همه ساله تعداد قابل ملاحظه ای کاردان و کارشناس و نیروی انسانی متخصص در سطوح مختلف نیاز دارند.
دانشگاه و رسالت پژوهش و تولید علم: اما سومین یا به عبارتی اساسی ترین وظیفه مراکز دانشگاهی و موسسات تحقیقاتی و قطب های علمی، همانا چالش علمی، انجام پژوهش های بنیادی، دست یابی به سر رشته علوم و فنون پیشرفته و هدایت ارابه پیشتاز علم و صنعت و تکنولوژی است.(افروز، ۱۳۸۷: ۱-۳)
پس دانشگاه با ایجاد فضای مناسب سعی در حل مسائل جامعه از طریق فلسفه ورزی می نماید. هویت دهی فردی و اجتماعی، ایجاد رابطه علمی و عملی با بدنه جامعه، هدف دهی و به عبارتی به اوج رساندن دانشجو در دانشگاه و متناسب با همین کارکرد رابطه ای دانشگاه می باشد. رساندن فرد به حدی از رشد، پیشرفت و تعالی که بتواند عامل و مولد باشد نیازمند به فضایی پویا، سازمان یافته و محرک می باشد که بتواند در مسیر پویا داشنجو را رشد دهد و پیش ببرد.
بعد سوم: نقش محوری دانشجو(یادگیرنده فعال)
منظور ما از دانشجو فرد بزرگسالی است که در گام اول به عنوان دانشچو سعی در رشد علمی خویش دارد و دغده فهم و یادگیری در او نمایان می باشد. ذهنی آزاد نه خالی دارد و سعی بر بازسازی و بازگشت به پرسش های کودکی خود که به واسطه سه عنصر زمان، نظام آموزشی و فضای اجتماعی از آن جدا شده و فاصله گرفته است می باشد. ضرورتی که اگر هم مد نظر دانشجو نباشد برایش ضروری است، چون عنصری تاثیر گذار در فضای اجتماعی می باشد.
مهارت های یادگیری(توصیف، تبیین، تحلیل و نقد)
خودکارآمدی که به باور کلی فرد در مورد توانمندی و قابلیت های خود اشاره دارد، یکی از مهمترین مؤلفههای کسب موفقیت و سازشیافتگی است. بندور[۵۶](۱۹۷۷) از نگرهپردازان دیدگاه شناختی- اجتماعی معتقد است که خودکارآمدی( باور افراد در مورد تواناییها و استعدادهایشان)، اثرات مطلوبی بر اعمال آنها دارد و مهمترین عامل تعیین کننده رفتار است. این باورها در جنبههای مختلف زندگی نقش برجستهای دارند و یکی از مهمترین جنبهها و حوزههایی که موفقیت در آن تا حد زیادی وابسته به داشتن خودکارآمدی بالا است، حوزه تحصیلی میباشد. آلتون سوی و همکاران[۵۷](آلتونسوی و همکاران: ۲۰۱۰)خودکارآمدی تحصیلی را از مفاهیم مرتبط با خودکارآمدی می دانند، که به باور دانشآموز، راجع به توانایی رسیدن به سطح معینی از تکلیف اشاره دارد. الیاس خودکارآمدی تحصیلی را اعتماد دانشآموز نسبت به تواناییاش برای موفقیت در تکالیف مشکل می داند.
باورهای خودکارآمدی به اعتقاد بندورا از چهار منبع شکل میگیرد: تجربههای شخصی، تجربههای دیداری، ترغیب کلامی و حالات زیستشناختی؛ که پرنفوذترین این منابع تجربههای شخصی است. از همین رو، میتوان باورهای خودکارآمدی افراد را وابسته به زمینه دانست که در موقعیتهای مختلف دگرگون میشود و از آنجاکه شیوه آموزش از برجستهترین و اثرگذارترین عاملهای موجود در هرموقعیت آموزشی است، میتوان گفت که شیوهی آموزشی بر خودکارآمدی تحصیلی دانشآموزان تاثیر دارد(شهرآرای، مهرناز، ۱۳۸۵)
مهارت های در نظر گرفته شده برای دانشجو بیشتر به منظور بالابردن خودکارآمدی دانشجو می باشد. مادامی که دانشجو به شناخت و حس خوبی از خصوصیات و توانمندی های خود داشته باشد می توان گفت که در سطح بالایی از خود کارآمدی قرار دارد. این امر با فلسفه و روش های حل مساله خلاق به نتیجه خواهد رسید.
نیاز همگانی و بزرگسالی به فلسفه
سی .آی. لویس[۵۸] استاد فلسفه دانشگاه هاروارد می گوید: « به اعتقاد من ، ویژگی بارز و ممتاز فلسفه این است که هرکسی آن را انجام می دهد. می توان گفت که از کار حقوق دانان یا فیزیک دانان ، به صورت محدودی استفاده می شود ، اما در مورد فلسفه ، این نکته قابل توجه است که هرکسی می تواند و باید برای خودش یک فیلسوف باشد. » به همین دلیل است که گاهی گفته می شود هرکس برای خود فلسفه ای دارد؛ خواه از آن مطلع باشد ، خواه نباشد. (اسمیت، ۱۳۹۰ : ۴۴)
البته نکته ای قابل توجه وجود دارد که ما باید مد نظر قرار بدهیم و آن اینکه این نیاز همگانی به فلسفه و فلسفه ورزی متناظر با مداقه در افکار و اندیشه های خود نیز می باشد که می توان گفت که معمولاً هنگامی که ما به بررسی و امعان نظر در عقاید اساسی خود می پردازیم ، متوجه می شویم تا به حال به صورت نسبتاً ضعیف و ناچیزی با خودمان به عنوان یک فیلسوف برخورد کرده ایم. ما اغلب به این نکته پی می بریم که یا واقعاً از عقایدمان بی اطلاعیم و یا آن که برای اثبات آنها دلیل یا استدلال قانع کننده ای نداریم. علاوه برآن ، ماعموماً هنگام بررسی و سنجش عقایدمان ، در می یابیم که این عقاید به جای آن که یکدیگر را تایید کنند ، غالباً با هم تضاد دارند. چگونه ما توانسته ایم زندگی مان را با وجود یک چنین آشفتگی و تعارضی برای سال های طولانی سپری کنیم؟ چرا دوستان و همکارانمان متوجه این موضوع نشده و ما را به حل آن تشویق نکرده اند ؟پس از تامل و مداقه کافی در می یابیم که آگاهی از این درهم ریختگی فکری ، بسیار مشکل است ؛ چراکه بسیاری از مردم ، خود گرفتار این مسئله هستند.(همان منبع، ۱۳۹۰ : ۴۶)